من ستایشم ۱۴ سالمه و از همه چیز از حرف زدن خوشم میاد ولی بعضی موقع ها حرف زدن کار دستم میده.
مثلا دیروز بعد از امتحان دور همه با دوستام نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم من قرار بود که با اتوبوس برم خونه اما موفعی رقتم دم در دیدم اتوبوسم رفت واقعا خیلی شکست عشقی خوردم و بعد دوباره رفتم نشستم و حرف زدم تا مثلا منتظره اتوبوس بعدی هستم ولی دوباره اونم به همین روتین ۵ بار اتوبوس رفت دیگه اخری از حرف زدن دست کشیدم و رفتم توی ایستگاه ایتادم من فقط تو ایستاگاه بودم و رفتم یکم کنار درخت که از افتاب در امان باشم اما هر تاکسی میمومد می ایستاد منم سوار نمشدم و بعد میرفت ? . خیلی این کار حال میداد تا اینکه تا ساعت 11:55 اتوبوس رسید و من رفتم وار شدم بعد از سوار شدن به اتوبوس یکی از اقوام مون رو دیدم منم به رو خودم نیوردم و بدون توجه رد شدم فکر کنم خیلی جرش گرفته بود چکن از قیافش معلوم بود . بعد که رسیدم خونه مامانم خواب بود . و هنوز غذا اماده نبود گرم بود اما کولر مون سوخته بود و داده بودیم تعمیر کار و از گرما پختم بعد عوض کردن لباسام رفتم سر غذا و انجا هم شکست عشقی خوردم مامانم عدس پلو درست کرده بود و هنوز هم داداشتم رفته بود ماست بخره و منم دیگه تحمل نداشتم برا خودم ناپز ریختم خوردن و رفتم دوش گرفتم خوابیدم .......