ویرگول
ورودثبت نام
نارنجی
نارنجیچیزهایی که نمی‌تونم هضم کنم رو مینویسم! مثل یه دوست صمیمی بخونشون🧡
نارنجی
نارنجی
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

کراش و مکروش! جایی توی دنیای موازی

دیشب یه ایونت شرکت کردم، ایونت که نمیشه گفت، قرار بود توی طبیعت فیلم ببینیم! ولی کدوم طبیعت؟ چه فیلمی ؟!

بهترین تشبیه برای دیشب و فضاش، شاید «نیمه شب قیامت» باشه! یه محوطه ی خشک و بی آب و علف! تاریک، تاریک و تاریک، لوکیشن هم دقیقا در انتهای دنیا! بعد از کیلومترها روندن و روندن و گم شدن و جوش آوردن ماشین، بالاخره رسیدیم!

توی اون تاریکی و بالاخره بعد از قدم زدن مسیر ۴۰۰ متری، بالاخره صدای همهمه مردم رو شنیدیم و نور بی جون فلش گوشی هارو دیدیم، و بله... ۲۰۰ نفر آدم توی مرز دنیای زندگان و مردگان!توی تاریکی داشتن وول می‌خوردن و مثلا اومده بودن مثل ما فیلم ببینن! از توصیف صحرای محشر و پرده ی یک در یک! برای نمایش فیلم، که بگذرم، تازه میرسم به عجیب ترین بخشش(آره هنوز عجایبش مونده)!

صندلی هارو گذاشتیم و نشستیم، سه تا آدم فوق عجیب هم نشستن کنار ما! تا اومدن و میز کوچولوی طبیعت گردی شون رو باز کردن بوی مشروب فضا رو گرفت! و چقدم من بدم میاد از بوی گندش! یکی از یکی عجیب تر...یکیشون مرد حدوداً چهل ساله ای بود که با یک هیبت غول آسا بلوز و شلوار سفید پوشیده بود، موهای بلند، کلاه شاپوی کرمی و یه استایل هنری طور از نوع ترسناک ش البته!

دو تای دیگه، یه دختر و پسر بودن توی همون حدود سنی، فکر کردیم زن و شوهرن ولی نبودن، دوست دختر/ پسر بودن که باز همینم عجیب ترشون میکرد!

منم که آدم میبینم انرژی میگیرم و کنجکاوی شناخت آدم های جدید یه لحظه ولم نمیکنه، با اینکه یک میلیون سال نوری با این آدم ها و فضاشون و حتی تیپشون فرق داشتم، شروع کردم ب حرف زدن و گل گفتن و گل شنیدن.

از همون اوایل متوجه شدم که دختر و پسره انگار دارن دوست سفید پوششون رو پرزنت میکنن برای من و حتی شوخی هاشون یه ذره بو داره! سوال میپرسیدن و البته کاری با جواب دوستم نداشتن، من ک جواب میدادم انگار بس بود براشون!

نیم ساعتی که گذشت و جسته گریخته که حرف میزدیم و شوخی میکردیم ،من به دوستم گفتم اینا دارن چیکار میکنن؟ دارن من رو با اون غول سفید پوش مَچ میکنن؟اینقد عجیب بود که دوستم کاملا مخالفت کرد، ولی خب شاخکای یه دختر هیچوقت اشتباه نمیکنن که!

ده دقیقه بعد یهو دختره گفت ببین راستشو بگم که دوست ما (غول سفید پوش) از تو خوشش اومده و میخواد باهات آشنا بشه! ما میریم که تنها باشید و باهم آشنا بشید! (من واقعا زل زدم به دوربین😶 مگه میشه!)

دوستمم خواست بره؛ ک از شدت ترش و عجیب بودن اوضاع گفتم بمون فقط! مطلقا قصد آشنایی باهاش رو نداشتم! اصلا تایپ من نبود! فقط میخواستم از روی ادب و البته کنجکاوی شخصی صحبت کنم باهاش.

نیم ساعتی صحبت کردیم، فهمیدم واقعا از اون ژانر های هنریه، بیست ساله استدیو عکاسی و فیلم داره و چندتا کشور زندگی و کار کرده و...منم تنها چیزی که از خودم بهش گفتم، سن ام بود! هیچ اطلاعات شخصی ای که آدم ها توی دیت میگن به هم، من نگفتم. صحبتمون همش در مورد مهاجرت بود و چون ازم بزرگتر بود و چند تا کشور خارجی زندگی کرده بود ، فاز نصیحت داشت! نگاهاش عجیب بود، حرکاتش عجیب بود، خنگ بودنش هم عجیب بود! اطلاعات غلط غلوطش عجیب بود! وای خدایا اصلا توی دنیای موازی بود با منِ برنامه نویس!

آخرش که ازم شماره خواست، گفتم فکر میکنم خیلی متفاوتیم و داشتم قانعش میکردم شماره ندم، اونم اصرار، من انکار ، ولی آخرش اینستام رو گرفت...!

خدافظی کردیم و داشتیم برمیگشتیم و من داشتم با شدت از بدی ها و داغون بودنش به دوستم میگفتم که وقتی رسیدیم ب ماشین توی اون تاریکی...فهمیدیم پاشده پشت سرمون اومده 😭تمام مسیر پشتمون بود، وحشت کرده بودم واقعا.

بعد مرسدس بنزش رو روشن کرد! چراغااش رو روشن کرد، طوری پارک کرد که رخ کار دربیاد و منتظر شد تا با پرایدم😅 از پارک دربیایم...و همه چی با وجود اون تاریکی و اون محیط، فقط ترسناک به نظر میومد!

اومدم خونه و اینستاگرام ش رو نگاه کردم، چه برو بیایی داشت و معروف بین المللی و پولدار بود، فکر میکنم اولین دختری بودم که دست رد به سینه ش زدم! قبول نکردم درخواست اینستاشو، امروزم برام پست فرستاد، فقط نگاه کردم و جواب ندادم!

کلی سوال دارم! اصلا چرا من؟ چرا منو انتخاب کرد؟ اصلا چه ربطی داشتیم به هم؟ حتی ظاهرمون هیچ سنخیتی باهم نداشت! چه برسه به بقیه چیزا... عجیب ترین آدمی بود که روم کراش زده بود! و منم قطعا عجیب ترین مکروشش😬حس رفتن به دنیای موازی داشتم.. انگار دیشب همه چی خواب بود!

دنیای موازیبرنامه نویسدختر پسردوست دخترکراش
۴
۰
نارنجی
نارنجی
چیزهایی که نمی‌تونم هضم کنم رو مینویسم! مثل یه دوست صمیمی بخونشون🧡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید