قلمم را برمیدارم.
باز دل شروع کرده...
چیزی نیست، گاه گاهی دل هوایی میشود.
هوای نوشتن میکند
دل چه میداند که خوب نمینویسد
دل میخواهد بجوشد قل قل کند و به ریخت کلمات روان شود.
چشمم به آبرنگ قدیمی ترم که بیشتر رنگ هایش استفاده شده اما باز هم کلی جای استفاده دارد می افتد.
درست به یاد دارم که چند روز بعد از تولد ۱۲ سالگی ام، از لوازم تحریری مانی، مادرم برایم خرید.
چون تولدم هم خانه نبودیم و بساطی پیش آمد...این شد کادوی تولد من. آن سال ۵۰ تومان بود.
درسته که برای آن زمان گران بود، اما بلخره آبرنگ حرفه ای خوبی بود و همچنان هست.
رنگ های کاربردی دارد و در این سال ها، همیشه یار و همراهم بوده.
آه...آبرنگ عزیز من:)
این زندگی من است.
همین خنزل پنزل ها و همین دلخوشی های کوچک:)
این هم من است.
صاحب همان زندگی که بالاتر گفتم.
بچه ها در حال خمیر بازی بودند و خوب میدانستم که کمی بعدش باز گرسنه میشوند و زنگ خوراکی میشود.
و بعد ترش همزمان به قول خودشان جیش دارند و باید بروند دشویی! و هم کلافه میشوند از یکجانشینی و کلاس.
آنوقت باید ببرمشان حیاط
و جوری بازی کنم و به دنبال آنها از این طرف به آنطرف بدوم که انگار میدانم وقتی پسرک ها داد میکشند هَند است یعنی چه!
یا وقتی فریاد میکشند پنالتی یعنی چه!
در این میان خواستم چیزی هم مطرح کنم.
نقاشی جدیدی کشیدم که بخاطر خرید قبلی بودن بومش به قیمت خوبی میفروشم.
هنوز حوصله ام قد نداده که پست یا استوری اینستاگرامی ازش بگذارم.
اگر میخواهید، بگویید
باب اسفنجی که تازه کشیدم ۷۸ تومان
و دوستش گری کوچولو هم که تنها بوم فروش نرفته پارسالم است، ۵۲ تومان
خب
به اصل مطلب برگردیم.
جانم برایتان میگفت.
جانم برایتان چه میگفت؟
نمیدانم.
سه شنبه اجرا دارم.
فردا امتحان دارم.
اما نشسته ام اینجا تا "جانم برایتان بگوید"
جانم برایتان بگوید...