شما که غریبه نیستید
اثر هوشنگ مرادی کرمانی
نشر معین
من با خواندن کتاب های قطور میانه ی خوبی ندارم. اگر هم قرار باشد دل بدهم به این کتاب های کت و کلفت، اولویت با داستان های کوتاه است که با خواندن هر کدام فکر کنم کتاب تمام شده و روز از نو شود. از استثناهای این قانون نانوشته ام، کتاب "شما که غریبه نیستید" بود و هست!
اولین چیز که در این کتاب از همه بیشتر به چشم می آید، اسمش است. میزان صمیمیت در آن به قدری بالاست که واقعا فکر میکردم نویسنده نشسته روبروی من و با آن لهجه ی شل و شیرین کرمانی اش، سیر تا پیاز احوالاتش را از کودکی برایم می ریزد روی دایره!
دومین چیزِ آن که برایم مزه کرد این بود که به تمام کردن آن اعتیاد پیدا کرده بودم؛ هر سوراخ سمبه ای که در وقتم پیدا می شد را با خواندن آن پر می کردم. مشابه این اعتیاد را در دیدن سریال "برکینگ بد" داشتم. اگر دیده اید دقیقا متوجه حرفم خواهید شد و اگر ندیده اید به طور شدید و اکید پیشنهادش میکنم.
سومین چیز آن بر میگردد به برداشت از کتاب؛ یکی از نقاط مشهود در آن، مساله ای است به نام "الگو گیری". عمو قاسم الگوی نویسنده است در داستان. به نظر من آدم های زرنگ به الگو یابی و دقت و کپی برداری از کردار او، توجه ویژه ای دارند. پا جای رد پای روی مسیر برفی می گذارند.
چهارمین چیزی که از آن در ذهنم مانده استفاده حرفه ای از عناصر زیبایی سخن است در عین ساده گی. همان اویل کتاب ببینید چگونه از آفتاب داغی که روی کویرهای سیرچ می تابد صحبت می کند. کلاس درس نگارش است برای خودش!