رسانه قلم
رسانه قلم
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

غربیلک را چپه چرخاندی برادر، دیوار است

یادداشتی از محمد خلیلی



امیرخانی نویسندة محبوب جوانیِ منِ 68ای است. با «منِ او» فهمیدم چطور عاشق شده بودم. تپش های قلبم از کجا شروع شده بود، و چطور قرار است شکست پایان یابد. او را که اول و آخر مسیر عشقم را برایم خودآگاه کرده بود دوست می‌داشتم؛ و دارم نیز. بیوتن را نخواندم چون حس می‌کردم دهة عشقم را خراب می کند؛ ولی قیدار که حاصل جمع منِ او بود و بیوتن، با کسرِ اولی می توانست فضای دومی را برایم نشان دهد. روند امیرخانی شاید داشت برای رسیدن به دهه هشتادی‌ها، اشتباهی مسیر دهة پنجاه و سپس چهل را می رفت، دنده عقب. شاید هم نه.


این اسرارِ زندگی‌م را -برای اولین بار- گفتم، که بگویم امیرخانی چقدر برایم مهم است؛ و این نامه‌اش که اکنون ماشینِ هُلی به سمت دوگانگی را بنزین و سپس گاز می‌دهد چقدر برایم سخت بود. انصافاً نویسنده نیستم، و سال‌هایی را که باید برای نویسندگی خرج لیست رمان‌های پیشنهادی استاد می‌کردم، خرج خواندن اسلام کردم. به عنوان یک بچه‌دانشجوی بدراه شده. فکر نکنم نگاشته‌ام به تندشده‌های نوجوان خیابانی برسد، اما خواهش می‌کنم آقای امیرخانی عزیزم اقلاً تو بخوان.


جمهوری اسلامی که مسیرش را خواهد رفت چون بر نهادهای عمیق تاریخی این مملکت بنا شده. هم ما و هم شما و هم هر مسئول و آشوبگرِ بخطا را کنار می‌زند. اما به دلیل اشتباهِ هرکدام از طرف‌ها و افراد، ممکن است هزینه ها بالا برود. خیلی بالا. انقلاب از مشکلات دهة 60 عبور کرد و جوانان مجاهدین را با جوانان مجاهد کنار زد. همان‌ها که ابتدای جدا شدنشان خیلی شبیهِ ابتدای خیلی جوان‌ها بود. آخوندها را کم کم مرتجع‌تر و سیاه‌تر دیدند و به قول ما بسیجی‌ها چپ کردند. اما هزینه تحمیل کردند و هزینه دادند، خیلی زیاد. حیف شدند؛ و تاریخ نشان داد عمیقاً اشتباه می‌کردند، هرچند شاید بعضی حرف‌هایشان درست باشد. انقلاب مسیرش را ادامه داد، ولی شاید می‌شد زودتر این راه را بست؛ اگر امثال امیرخانی‌ها در آن روزگار غربیلک را درست می‌چرخاندند و در آسیبی که خود داد می‌زدند نمی‌دمیدند.


نه این که در این یدِ واحده همة انگشت ها مثل هم باشند، نه. ولی بهینه کردنِ هزینه و فایده و ابرو و چشم، کمی هم دلِ سوخته می‌خواهد و بیشتری خونِ دل؛ که حتماً شما دارید.


گفتم که نویسنده نیستم. اولش خواستم به ترتیب از جمله به جمله‌ی نامه‌ی استادِ نویسنده نکته بردارم و بررسی‌اش کنم. به همین بساطت و بی‌هنری. ولی بعدش دیدم باید رها کرد و حرف دل را نوشت. همان که از وقتِ خواندنِ نامه در گلویم گیر کرده بود.


بلد نیستم چپ و راست گزاره ها را بریزم توی مخلوط‌کن و ذهن را برسانم به حجاب اختیاری. با مثالِ خمس اختیاری. اینطور می‌فهمم که خیلی ساده، چند مفهوم را باید از هم جدا کرد. «اجبار و جرم انگاری»، با مفهوم «راهِ اثبات» جرم متفاوت است. حتی از مفهوم «مجازات» آن هم جداست. این ها چند چیز است. ممکن است خمس اجباری باشد و تحقیق کردن در مورد اینکه دیگری خمس می‌دهد یا نه، ممنوع. جرم جاسوسی را باید در خانه‌ها تجسس کرد تا یافت، و جرم منافی عفت را نه تنها نباید تجسس کرد بلکه اگر 4 شاهد نداشته باشی خودت مجازات می‌شوی. حجاب هم چیزی در همین میانه است. اما بحث از حجاب اجباری در مورد کفِ خیابان و کوچه‌هاست. در موردِ توی کوچه رقصیدن، نه در چاردیواری و بدونِ اعلان که. اجباری بودنِ این هم قابل تردید است؟


معلوم است که گشت ارشاد و حکم فرهنگی باید کلی مقدمات در لایه های قبل هم داشته باشد. معلوم است که همة فشار را نباید بر سدّ لایة آخر، هوار کرد. اما شما از «حکم» اسلام گفتی و اسلام بدون هیچ شکی می گوید حجاب اجباری. اصلا عقل و منطق و معنای واجب و اجباری به کنار. وسط سورة احزاب که دعوا سرِ اجبار یک حکم شبیه حجاب و بلکه خیلی فرعی‌تر است، و به حکم حجاب هم می‌انجامد، خدا می‌گوید: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا(36احزاب). زن و مرد مؤمن کجا و اختیار نسبت به دستور خدا کجا؟ مؤمن و مؤمنه در اینجا چیزی شبیه خطاب «یا ایها الذین آمنوا» است، یعنی همة افراد جامعه‌ای که حکومت اسلامی دارد. نه ایمان قلبیِ 14حجرات. هم از روی سیاق می شود این را فهمید، هم از بی‌خود نشدنِ معنای آیه. یعنی حجاب اجباری.


مثالش این می شود که یک پلاکارد بزنی روی سینة خودت که «من خمس نمی‌دهم». مطابق نظر اسلام در مورد اجبار خمس، با این حرکت چه برخوردی باید بشود؟ دیگر نمی‌دانم چرا قیمه‌های اجبار را می‌ریزید روی ماست‌های «اثبات جرم» و سامانة یکپارچة پرداخت و هزار رطب و یابس و الخ؟ مجازات هم اثبات نشود اقلّ چیزی که اثبات می‌شود گشت ارشاد است؛ البته معلوم است که با تاکید بر وجود کار فرهنگی.


بگذریم. حکم مقابلة رسمی و بازی با آتشِ فتنه نسبت به حکم خدا هم مسئله‌ای جداست؛ که وقتی فتنه بشود دیگر شوخی ندارد. خوب است این بار که می‌خوانید، آیة حجاب را چند آیه‌ای ادامه دهید. من از ترس حواشی ترجمه نمی‌کنم، و واضح است که توضیح می‌خواهد. ولی حداقل برای ادعایی که کردم -حکم سوره به حجاب می انجامد- باید آیات را بیاورم: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (59)لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاَّ قَليلاً (60)مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً (61)سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً (62احزاب).


راستی سخنرانی امام ره بعد از دعوت جبهه ملی علیه اجباری شدنِ حکم قصاص را هم بخوانیم (25خرداد60). همه بخوانیم، شاید بقیة قیمه‌ها و ماست‌ها را هم جدا کردیم. خواهش می‌کنم همه‌اش را بخوانیم . از سر تا ته. «من‏‎ ‎‏عجالتاً کار ندارم که آیا دولت آقای رجایی یک دولت فعّال است یا نه، و آیا کارهایی‏‎ ‎‏کرده است که باید در مقابل او ایستاد یا نه؛ و کار ندارم به اینکه مجلس شورای اسلامی‏‎ ‎‏آیا یک مجلسی است که از ملت است یا نه؛ و کار ندارم به اینکه قوه قضائیه آیا به‏‎ ‎‏تکالیفش عمل می کند یا نه؛ به اینها من کاری ندارم؛ و اگر راهپیمایی هم فقط برای‏‎ ‎‏راهنمایی مردم بود، آن هم صحبتی نبود، و ممکن بود که عمل بشود؛ اما راهپیمایی در‏‎ ‎‏مقابل اسلام! در مقابل صریح قرآن! در مقابل حکم ضروری اسلام! این را چه جور تعبیر‏‎ ‎‏کنیم؟». حالا بقیة سخنرانی را نمی‌آورم، که نکاتی دارد حاشیه‌ساز و درست. شما می‌فهمیدش، خوب هم می‌فهمید. همین کافی است. من که به دنبال حاشیه‌سازی نیستم.


اما خداوکیلی این که خواسته‌های امنیتی را در کنارِ «نماینده نداشتن دهه هشتادی‌ها در نظام» قرار دهیم و همه را با بیل روی حکم حجاب و فدراسیون و گیم و... بریزیم هنر است؟ خونِ دلِ اضافه نمی‌خواهید تعارف بزنم؟ ما حزب اللهی‌ها روزانه زیاد نیشِ جان می‌کنیم.


شاید هم نوشتنِ خاطرات روزانه و گیرکردن بغضِ تحلیل‌های سیاسیِ روزانه در گلو، صبر از کفتان گرفته است؟ از نامه‌تان که پیداست کلاس کارتان خیلی بالا رفته. تا حالا چند بار گفته‌اید کسی تحلیل من را نمی‌خواهد که ناامید شدید؟ حداقل در دو دیداری که با صاحب‌منصبان داشته‌اید ازتان نپرسیده‌اند.


من که منصبی ندارم و دستم جایی بند نیست. دیداری هم با صاحب‌منصبان ندارم. هفتگی سرِ جاده دست بلند می‌کنم، مسیر تهران-یزد را کرایه‌ای گز می‌کنم و پای حرف راننده‌ها می‌نشینم که از کردستان و شمال تا کرمان و فارس و بندرعباس مسیرشان به من می خورد. اگر شما هم اینجا تخصص را مثل من خیلی جدی نمی‌گیرید، و به نظرتان تحلیل‌های سیاسیِ یک نویسنده مثل خودتان ارزش شنیدن دارد؛ و اگر این کمترین مخاطبان که نامشان مردم است گوششان به اندازة کسری از آن صاحب‌منصبان ارزشی دارد ممنون می‌شوم آن تحلیل‌هایتان و راه برون‌رفت را بفرمایید. بدین وسیله رسماً درخواست می‌دهم. من که بی‌صبرانه منتظرم؛ البته اگر شبیهِ نفحات نفت‌تان فکر شده باشد، و نه شبیه کمیسیون حقیقت یاب از علی دایی و...، یک‌شبه و پراِشکال.


لای این ارائة تحلیل برای افزایش آگاهی مردمان، ممنون می‌شوم صبورانه غربیلکِ این جریان اعتراض را هم تکانی بدهید که به فاشیسم و دودستگی نرسد. به نفهمیدنِ حرف همدیگر، به اینکه سقوط هواپیما و حادثة شاه‌چراغ را هم به عمدِ نظام نسبت دهند و نفهمند چقدر بی‌ربط می‌گویند که حتی به توجیه معاویه در قتل عمار هم نیازی نمی‌بینند. نه اینکه حتماً جهت عوض شود، ولی شاید شراکت نادانستة قبلی‌تان در تولید این جوانانی که چه‌بسا «مجاهدین» شوند، در آخرت به پایتان و پایمان ننویسند.


بقیة نکات آنقدر زیاد است که نمی‌دانم از کدام شروع و به کدام ختم کنم.


اینکه خداوکیلی این همه روشنفکری و اصلاح آخرش شد الگوی هاشمی؟ و مشکلِ دوگانگی آخرش شد طردِ اولین الگوی جوانگرایی با رای مستقیم مردمی در 84؟ مطمئنید طرفدار سهم دهه هشتادی‌هایید و علیه جوانگرایی فریاد نمی‌زنید؟


اینکه مطمئنید با یک «تو خفه» فریب نخورده‌اید؟ تو خفه‌ای که نه به امریکایی ها، که حتی به این رضای فکسَنیِ در حال تجدید آبرو هم گفته نشد.


اینکه حواستان هست تقریباً در نامه‌تان گفتید مشکل علی کریمی به خاطرِ نرسیدن به ریاست فدراسیون بوده و انتقام ریاست را با کلاس آزاداندیشی فاکتور میکند؟ آنها که زیرآب او را می زدند شاید اکنون دارند می‌گویند دیدید راست می‌گفتیم - از اسمشان واضح است که من یکی طرفدارشان نیستم-. البته او که خیالش نیست، چون از ممالک خارجه فاکتور می‌کند تا جوان تهرانی در ایران پرداخت کند.


در آخر این را بگویم که به نظر من هم «نظام باید چند تغییر اضطراری انجام دهد. منتظر بودم تا کسی آن‌ها را از من بخواهد. هم‌چنان منتظرم.» کاش تفصیلی باشد خودمان مردمی با هم حرف بزنیم. برای بیش از صاحب‌منصبان ارزشی ببینیم و بگوییم و بشنویم و به کف خیابان احاله ندهیم. چند سال دیگر، فضا خود به خود بر منوالِ نتیجة همان گفتگوها خواهد شد و صاحب منصبان از میان همان مخاطبان خواهند بود. اصلاً سرِ همین هم بنشینیم گفتگو کنیم. همچنان منتظرم، و خونِ دل....

شما روایت کنید

#انقلاب_ادامه_دارد
@ghalam_meshkat


حجاب اجبارینویسندگیرضا امیرخانییادداشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید