


وقتی دربارهٔ پادشاهان تاثیرگذار ایران حرف میزنیم، اسمهایی مثل کوروش، داریوش، انوشیروان و نادر به ذهن میآید؛ اما در میان آن همه نام، یک نفر هست که نقش او در ساختن دوبارهٔ ایران کمتر دیده شده، در حالی که اثرش از بسیاری از آنها کمتر نیست: شاهعباس یکم.
زمانی که او در نوجوانی بر تخت نشست، ایران صفوی عملاً تکهتکه بود. عثمانی از غرب حمله کرده بود، ازبکان از شرق، و بیشتر شهرهای مهم مثل تبریز و هرات از دست رفته بودند. خزانه خالی، ارتش فرسوده و شاه بیقدرت. اما همین کشورِ نیمهویران، طی پنج دهه حکومت شاهعباس، تبدیل شد به یکی از باشکوهترین و ثروتمندترین دولتهای آسیا. شهری که پیشتر پایتختی معمولی بود، تبدیل شد به «اصفهان نصف جهان». جادههای ایران دوباره امن شد، تجارت ابریشم به اوج رسید، ارتش نوسازی شد و ایران، برای نخستین بار پس از چند قرن، در برابر عثمانی پیروز ایستاد.
این مقاله روایت میکند چگونه یک نوجوان ۱۷ ساله، ایران را از مرز فروپاشی به اوج طلایی رساند.
وقتی شاهعباس در سال ۹۹۶ قمری به تخت رسید، ایران صفوی از بیرون و درون فروپاشیده بود. سی سال جنگهای پیاپی با عثمانی، تبریز را سه بار دستبهدست کرده بود. از شرق هم ازبکها هر چند سال یکبار خراسان را غارت میکردند. شاه اسماعیل دوم به قتل رسید، محمد خدابنده بسیار ضعیف بود و مملکت عملاً توسط سران قزلباش اداره میشد.
در چنین شرایطی، ایران فقط یک شاه جدید نمیخواست؛ نیاز به بازسازی کامل داشت. خزانه خالی بود، مالیاتها نامنظم، راهها پر از دزدان و تجارت ابریشم تقریباً نابود شده بود. قزلباشها که روزی ستون قدرت صفوی بودند، حالا هر کدام مثل یک شاه محلی عمل میکردند.
این وضعیتی بود که شاهعباس نوجوان از آن آغاز کرد: کشوری نیمهویران، اما با پادشاهی که جرأت تصمیمگیریهای بزرگ داشت.

شاهعباس فهمید که نمیتواند با اتکا به قزلباش، ایران را نجات دهد. آنها وفاداریشان به «طایفه» بود نه «دولت»، و بارها پادشاهان را سرنگون کرده بودند. پس بزرگترین تصمیم دورانش را گرفت: ساختن ارتشی کاملاً جدید.
این ارتش بر پایهٔ سه گروه بنا شد:
۱) غُلامان شاهی: سربازانی که از کودکی در دربار آموزش دیده بودند و فقط به شاه وفادار بودند.
۲) تفنگداران و توپچیان: با الگوگیری از ارتشهای اروپایی، بازسازیشده توسط خانوادهٔ شرلی.
۳) سوارهنظام جدید که ترکیبی از قزلباش و غلامان بود.
این ارتش نوساز باعث شد که برای نخستین بار، صفویان در برابر ارتش عثمانی که مجهز به توپخانه سنگین بود، قدرت برابر پیدا کنند. شاهعباس با همین ارتش بود که خراسان را پس گرفت، ازبکان را شکست داد و عثمانی را در صفین و نخجوان عقب راند.
خراسان قلب فرهنگی ایران بود و از دسترفتنش یعنی ضربهای به هویت کشور. شاهعباس ابتدا با صلح موقت در غرب، حواس عثمانی را پرت کرد تا بتواند تمام نیرو را به شرق ببرد. سپس با چند یورش دقیق و سریع، ازبکها را شکست سنگینی داد.
بازپسگیری هرات، مشهد و کنترل کامل مرزهای شرقی، یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ ایران است. از آن پس، خراسان تا پایان صفویان در امنیت ماند. این پیروزیها نهتنها مرزها را تثبیت کرد، بلکه اعتبار سیاسی شاهعباس را به اوج رساند.
پس از تثبیت شرق، شاهعباس با ارتش جدید خود به سراغ دشمن قدیمی رفت: عثمانی. در نبرد صفین (۱۶۰۵) و عملیاتهای تبریز و نخجوان، صفویان برای نخستین بار در دههها، عثمانی را به عقب راندند. حتی بغداد نیز مدتی به دست ایران افتاد.
شاهعباس برخلاف بسیاری از پادشاهان پیش از خود، جنگ را ابزاری برای کسب امنیت میدانست نه نمایش قدرت. او هر جا لازم بود میجنگید، هر جا لازم بود عقبنشینی میکرد، و هر جا لازم بود صلح میکرد. این رویکرد باعث شد ایران دوباره یکی از سه قدرت اصلی منطقه باشد: صفوی، عثمانی و هند گورکانی.
یکی از تصمیمات جنجالی شاهعباس، کوچ دادن ارامنه از جلفای قدیم به اصفهان بود. در نگاه امروز، این اقدام سختگیرانه بهنظر میرسد، اما از نظر اقتصادی و سیاسی یک مسیر تازه ساخت. شاهعباس فهمیده بود که برای رقابت با عثمانی، باید قدرت اقتصادی ایجاد کند.
ارامنه شبکهٔ تجاری گستردهای از هند تا اروپا داشتند. انتقال آنها به پایتخت باعث شد:
صادرات ابریشم به دست ارامنه تنظیم شود
ارتباط ایران با اروپا تقویت شود
شهر اصفهان دارای یک بخش چندفرهنگی شود
هنر، معماری و صنعت نساجی پیشرفت کند
جلفای نو تبدیل شد به یکی از ثروتمندترین محلههای اصفهان و هنوز هم بقایای آن فرهنگ دیده میشود.

تا قبل از شاهعباس، سفر در ایران خطرناک بود. راهزنها، شورشیان محلی و ناامنی مرزها، تجارت را تقریباً فلج کرده بود. شاهعباس یکی از گستردهترین برنامههای عمرانی تاریخ ایران را اجرا کرد:
ساخت ۹۹۹ کاروانسرا در سراسر کشور
ایجاد پاسگاههای نظامی در مسیرهای اصلی
امنسازی راه ابریشم
تأسیس بندرعباس برای ارتباط مستقیم با اقیانوس
این اقدامات ایران را تبدیل کرد به گذرگاه اصلی تجارت شرق و غرب. ثروتی که از این راه وارد کشور میشد، اصفهان را به یکی از ثروتمندترین پایتختهای جهان تبدیل کرد.



اصفهان قبل از شاهعباس شهری مهم بود، اما نه پایتختی جهانی. شاهعباس تصمیم گرفت شهری بسازد که شکوه ایران را نشان دهد. نتیجه، پروژهای بود که امروزه به نام «اصفهان نصف جهان» شناخته میشود.
میدان نقش جهان ساخته شد؛ یکی از بزرگترین میدانهای جهان. مسجد شاه با کاشیکاریهای خیرهکننده، مسجد شیخ لطفالله با گنبد فیروزهایاش، کاخ عالیقاپو، بازار بزرگ، خیابان چهارباغ و دهها اثر دیگر، در کمتر از چند دهه ساخته شد.
دوران شاهعباس اوج هنر ایرانی است: معماری، نگارگری، خوشنویسی، قلمدانسازی و فرشبافی. این دوره نهتنها شکوه گذشته را زنده کرد، بلکه هویت هنری جدیدی برای ایران ساخت.
شاهعباس ادامهدهندهٔ پروژهٔ «هویت شیعی» صفویان بود. اما برخلاف تصور، او رابطهای پیچیده با روحانیان داشت. از یکسو علمای بزرگی چون شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی در دربار او بودند؛ از سوی دیگر شاهعباس اجازه نمیداد روحانیت تبدیل به یک قدرت مستقل سیاسی شود.
او نهادهای مذهبی را حمایت میکرد، اما اجازه نمیداد در تصمیمات دولتی دخالت کنند. همین تعادل باعث شد ساختار مذهبی–سیاسی صفوی شکل منسجمی بگیرد که تا امروز اثر دارد.
هیچ پادشاه بزرگی بدون تصمیمات سخت و گاه تلخ به قدرت نمیرسد. شاهعباس هم استثنا نیست. او برای تثبیت حکومت، برخی از نزدیکان خود فرزندانش را از قدرت کنار زد یا مجازات کرد. این کار بعدها باعث شد که جانشینانش ضعیف باشند و صفویان بهتدریج رو به سقوط بروند.
همچنین کوچ اجباری برخی اقوام، مالیاتهای سنگین در برخی دورهها، و خشونت علیه سران سرکش قزلباش، بخش تاریک حکومت اوست. اما این واقعیت تاریخ است که بسیاری از تصمیمات او، هرچند سخت، ایران را از سقوط حتمی نجات داد.
امروز وقتی از اصفهان دیدن میکنیم، وقتی جلفای نو را میبینیم، وقتی از میدان نقش جهان عکس میگیریم یا در کاخ عالیقاپو میایستیم، در واقع قدم در میراث دوران شاهعباس میگذاریم. میراثی که فقط معماری نیست؛ هویت ایرانی–شیعی دوران صفوی، ساختار سیاسی منسجم، ارتش متمرکز، تجارت جهانی و هنر ایرانی، همه از دستاوردهای اوست.
شاهعباس نهفقط یک پادشاه، بلکه یک دولتساز بود. مردی که کشور نیمهویران را گرفت و به قدرت منطقهای تبدیل کرد. اگر او نبود، شاید ایران امروز شکلی کاملاً دیگر داشت.
در این سالها وضع مردم، بسته به اینکه کجای ایران زندگی میکردند، چه شغلی داشتند و زیر دست کدام والی بودند، کاملاً متفاوت بود. اصفهانِ پایتخت شبیه یک شهر اروپایی شده بود؛ خیابانهای طولانی، کاروانسراهای بزرگ، آبنماها و باغهای سلطنتی که اقتصاد شهر را زنده نگه میداشتند. اما اگر از مرکز قدرت فاصله میگرفتی و میرفتی سمت دهات خراسان یا جنوب فارس، زندگی به همان سختی و بیپولی قدیم جریان داشت: کشاورزانی که با وجود رونق تجارت ابریشم، سهم زیادی از آن چرخۀ ثروت دریافت نمیکردند.
سیاستهای شاه عباس روی اقتصاد ایران یک اثر دوگانه داشت:
از یک طرف امنیت راهها، ساخت کاروانسراها، اصلاح مسیرهای تجاری و کنترل دزدها باعث شد تجارت مثل خون تازه در رگهای کشور جریان پیدا کند. از طرف دیگر، شاه به شدت در کار اقتصاد دخالت میکرد. مثلاً تجارت ابریشم را که منبع بزرگ درآمد ایران بود، شخصاً در انحصار گرفت و همین باعث شد بعضی شهرها ثروتمندتر و بعضی فقیرتر شوند.
در بازار، زندگی جور دیگری بود. جایی بود که قیمتها واقعیتر به نظر میرسید. قصاب، زرگر، پارچهفروش، حلوایی، نجار، هر کدام وضعیت متفاوتی داشتند. طبقهٔ متوسط شهری – کاسبها، صنعتگران، و کارگران ماهر – در عصر شاه عباس راحتتر زندگی میکردند. درآمدشان بیشتر بود و از بازاری استفاده میکردند که امنیت داشت و مشتری فراوان.
اما طبقهٔ پایینتر، یعنی کارگران روزمزد، باربرها، و فقیران شهری، همیشه روی خط باریک میان بقا و فقر قدم میزدند. قیمت گندم، سوخت، پارچهٔ ساده و حتی نمک میتوانست زندگیشان را زیر و رو کند.
در روستاها داستان مثل همیشه سختتر بود. از یک طرف جمعیت روستاها به شهر مهاجرت میکرد چون رونق اقتصادی شهرها جذاب بود، از طرف دیگر دولت از دهقان مالیات سنگین میگرفت. آب و زمین زیر نظر حکومت بودند و والیان محلی آزاد بودند سختگیری یا مدارا کنند.
به طور خلاصه اگر بخواهیم مردم را دستهبندی کنیم:
• اشراف و بزرگان: ثروتمند، صاحب زمین، و کمدردسر
• بازاریان و صنعتگران: معمولاً در رفاه متوسط رو به بالا
• دهقانان: سختترین وضعیت، وابسته به آب، زمین و مالیات
• کوچنشینان: از کنترل شدید دولت ناراضی، اما گاهی بهرهمند از باجوخراج
• شهرنشینان فقیر: همیشه نگران قیمت نان و اجارهٔ خانه
(البته یک پرانتز اینجا باز کنیم که طبق گفته شاردن جهانگرد فرانسوی
میگوید:وضع زندگی و درآمد یک کشاورز ایرانی بهتر از وضع زندگی و درآمد یک کشاورز در زمین های حاصل خیز اوروپا است..)

وقتی ژان شاردن، جهانگرد فرانسوی، پا به خاک ایران گذاشت، نگاهش مثل یک دوربین دقیق بود: هر حرکتی را ثبت کرد و بعدها در کتابش نوشت. حضور او و دیگر مسافران اروپایی مثل پیترو دلاواله و آدام اولئاریوس برای ما مثل داشتن یک گزارشگر بیطرف در قرن هفدهم است.
شاردن از بازارهای اصفهان شگفتزده شده بود. میگفت نظم و تمیزیاش از بسیاری شهرهای اروپا بهتر است. از نظر او اقتصاد ایران دو چهره داشت: یکی شهری و بسیار پویا، و دیگری روستایی و عقبمانده. شاردن از ثروت فوقالعادهٔ طبقهٔ تجار تعریف میکند و میگوید ایرانیها در معاملهگری مهارت عجیبی دارند و گاهی حتی بازرگانان هلندی را هم به زانو درمیآورند.
او دربارهٔ قیمتها نیز نوشته است:
در مقایسه با اروپا، غذا در ایران ارزانتر بود، اما پارچههای خارجی، اسلحه و جواهر بسیار گران محسوب میشدند. شاردن یک نکتهٔ جالب میگوید: مردم ایران آنقدر مهماننواز و اهل خرج کردن هستند که اگر یک خارجی به خانهشان برود، یک وعدهٔ مهمانی ممکن است بیش از درآمد یک هفتهشان خرج داشته باشد.
اما از آن طرف، او از فشار مالیاتها هم شکایت کرده. نوشته که برخی والیان محلی مردم را آنقدر تحت فشار گذاشته بودند که دهات خالی شده بود و مردم به شهرها میآمدند. دربارهٔ روستاییان میگوید: «دهقان ایرانی سختکوش است اما کار او هرگز او را ثروتمند نمیکند.»
دیگر جهانگردان مثل دلاواله هم نوشتهاند: امنیت راهها نسبت به قبل بهتر شده، اما فاصلهٔ طبقاتی زیاد است. در شهر ثروت میبینی و در روستا فقر.
جمعبندی نگاه جهانگردان این است:
ایران شاه عباس کشور قدرتمند، امن، شهری و تجاری است، اما اقتصادش از نظر عدالت اجتماعی ناقص میماند؛ یک نوار طلایی در مرکز، و حلقههایی از فقر در اطراف.

پرتغالیها از اوایل قرن ۱۶ وارد خلیج فارس شدند و با ساخت قلعهها و گرفتن گمرکهای مهم، عملاً مسیر تجارت دریایی را کنترل میکردند. مهمترین پایگاهشان جزیرهٔ هرمز بود؛ گلوگاه تجارت هند–ایران.
شاه عباس سالها حواسش به ماجرا بود، اما تا وقتی ارتش را نوسازی نکرده بود و قدرت صفوی سر و سامان نگرفته بود، به جنگ مستقیم فکر هم نمیکرد.
سه دلیل روشن داشت:
۱) پرتغالیها در گمرک هرمز حق ورود و خروج همهی کالاها را میگرفتند. این یعنی ایران بدون اجازهٔ آنها نمیتوانست تجارت کند.
۲) آنها رابطهی نزدیکی با دشمن ایران، یعنی عثمانیها داشتند.
۳) سیاست شاه عباس این بود که کنترل کامل مسیرهای تجاری را به دست بیاورد؛ از جلفا تا خلیج فارس.
کاریزمای شاهعباس این بود که فقط با شمشیر کار نمیکرد؛ دیپلماسیاش هم قوی بود. وقتی کمپانی هند شرقی انگلیس پیشنهاد همکاری داد، شاه عباس فرصت را چسبید.
ایران نیروی زمینی داشت، انگلیس کشتی جنگی.
ترکیبشان خطرناک شد برای پرتغالیها.
پرتغالیها از اوایل قرن ۱۶ وارد خلیج فارس شدند و با ساخت قلعهها و گرفتن گمرکهای مهم، عملاً مسیر تجارت دریایی را کنترل میکردند. مهمترین پایگاهشان جزیرهٔ هرمز بود؛ گلوگاه تجارت هند–ایران.
شاه عباس سالها حواسش به ماجرا بود، اما تا وقتی ارتش را نوسازی نکرده بود و قدرت صفوی سر و سامان نگرفته بود، به جنگ مستقیم فکر هم نمیکرد.
نیروهای صفوی از بندر گمبرون (اسم امروز: بندرعباس) حرکت کردند. توپخانهٔ زمینی صفوی، همراه با آتش توپخانهٔ دریایی انگلیس، به سمت قلعهٔ پرتغالیها یورش برد.
پرتغالیها سالها هرمز را نگه داشته بودند، اما این بار هم از خشکی زیر ضرب ایران بودند، هم از دریا زیر آتش انگلیس.
جنگ طولانی نشد… و قلعه سقوط کرد.
نتیجهی این حرکت چه بود؟
این پیروزی چند پیامد فوقالعاده مهم داشت:
۱) بازگشت کامل کنترل خلیج فارس به ایران
این اولین بار بعد از حدود ۱۰۰ سال بود که ایران کنترل مستقیم بر آبهای جنوبیاش پیدا میکرد.
۲) انتقال مرکز تجارت از هرمز به بندرعباس
شاه عباس گفت: «هرمز را نمیخواهیم. گمبرون را آباد کنید.»
و همین شد که بندرعباس تبدیل شد به شاهراه تجاری ایران.
۳) شکست حیثیتی پرتغال
پرتغال تا سالها از این ضربه کمر راست نکرد و کنترلش در اقیانوس هند رو به ضعف رفت.
۴) قدرتنمایی بینالمللی صفوی
اروپاییها فهمیدند ایران یک قدرت واقعی است، نه فقط یک پادشاهی محلی.
چرا این اتفاق برای تاریخ ایران مهم است؟
برای اولین و آخرین بار در تاریخ، ایران توانست با ترکیبی از دیپلماسی، نوسازی ارتش و عملیات مشترک، یک استعمار اروپایی را از منطقه بیرون کند.
نه با شعار، بلکه با یک عملیات نظامی دقیق و حسابشده
شاهعباس صفوی یکی از شخصیتهای یگانهٔ تاریخ ایران است؛ نهفقط بهخاطر پیروزیهای نظامی یا ساختوسازهای عظیم، بلکه بهخاطر «نوسازی ایران». از ارتش تا اقتصاد، از معماری تا سیاست مذهبی، از روابط خارجی تا شکلدادن هویت ملی، شاهعباس تقریباً در همه چیز نقشی تعیینکننده داشت.
در عصر او، ایران نه تنها از مرز فروپاشی نجات یافت، بلکه تبدیل شد به یکی از درخشانترین تمدنهای زمان خود. اگر بخواهیم دورهای را «رنسانس ایرانی» بنامیم، عصر شاهعباس بدون شک یکی از گزینههاست.
تاریخ ایران کمبریج، جلد ۶: دوران صفوی – ترجمه یعقوب آژند
تاریخ صفویه در ایران – راجر سیوری، ترجمه کیکاووس جهانداری
صفویه در عرصهٔ دین، فرهنگ و سیاست – پژوهشکده تاریخ اسلام
جهانگشای خاقان – اسکندر بیک ترکمان (مورخ رسمی دربار صفوی)
ایران در زمان صفویان – ویلم فلور
شاهعباس کبیر – نصرالله فلسفی (سه جلدی)
تاریخ سیاسی صفویه – دکتر رسول جعفریان
شاردن، ژان. سفرنامهٔ شاردن. ترجمهٔ محمد عباسی
پیترو دلاواله. سفرنامهٔ دلاواله. ترجمهٔ شجاعالدین شفا
آدام اولئاریوس. سفرنامهٔ اولئاریوس. ترجمهٔ ابوتراب نوری
مینورسکی، ولادیمیر. صفویه. ترجمهٔ کریم کشاورز
اسکندر بیگ ترکمان. تاریخ عالمآرای عباسی
مقالات پژوهشی نشریه تاریخ اسلام و ایران دانشگاه مشهد