راهاندازی فضایی به اسم ویجیاتو که حالا تبدیل به بزرگترین موفقیت کارنامه حرفهای من شده، پیش از هر چیزی یک سفر وهمی بدون مقصد است تا از سالهای ابتدایی جوانی با کولهبار سنگینتری از تجربههای گرانبها از جنس ارز رایج دنیای آدم بزرگها وارد زندگی بزرگسالی بشوم. ولی فرمان شروع این سفر تازه آغاز شده را منِ سالهای خوش کودکی داده بود.
حقیقت داستان زندگی من این است که اگرچه چند ماه دیگر تولد ۲۷ سالگیام را جشن میگیرم اما هنوز هم بخشی از وجود من در روزهای بسیار دور کودکی و نوجوانی اسیر شده؛ در اسارتگاه خاطراتی که فقط شیرینیهایش را بهیاد دارم. از روزهایی برایتان میگویم که ساعتها پای صفحات رنگی مجلات بازی دراز میکشیدم و با شوق میخواندم و شبهای تاریکی که وقتی برادرهایم با کامپیوتر کاری نداشتند پای صفحات کند وب، همانهایی که در مجلات خوانده بودم را جستجو میکردم تا بیشتر در موردشان بدانم یا ببینم چه عکسهای جدیدی از بازی محبوبم منتشر شده. یا آن تابستان پیش از ورود به دبیرستان که شبها بهزور نگاههای خشمگین مادرم نهایتا سه یا چهار ساعت میخوابیدم تا فرصت کافی برای تمام کردن همه بازیهای جدیدی که خریده بودم را داشته باشم. بخشی از من هنوز اسیر آن روزهاست و چه خوش اسارتی.
دلیل مزه کردن شیرینی خاطراتم پس از این همه سال، در نظر وهمپذیر من آن قهرمانانی بودند که از دنیای بیکران فانتزی برایم نوشتند، از دشتهای سرسبز تخیل گذرم دادند و مسیر ورود به قصر جادویی ویدیوگیم را در برم نمایان کردند. پس من هم میخواستم مثل آنها یک قهرمان باشم.
ویجیاتو را زمانی راهاندازی کردیم که سه نشریه محبوب و قدیمی سالهای دور به نحوی به پایان خط رسیده بودند، وبسایتهای قدیمی و جدید هم یا چرخ اقتصادشان نمیچرخید و رها شده بودند یا چون رقیبی نبود انگیزهای برای پیشرفت نداشتند و تکصدا درجا میزدند.
انگیزه اصلی من جدا از تمام تصمیمات مهم اقتصادی که سنگبنای هر نوع فعالیت تیمی است، ایجاد محتوایی متفاوت بود. دوست داشتم تیمی که زیرپرچم ویجیاتو فعالیت میکند کار جدیدی بکند. در ابتدای مسیر تصورم این بود که تفاوت ما باید در بازتاب عمیقتر اخبار بازیسازهای ایرانی باشد. گرچه در میانه راه از این هدف دلسرد شدیم اما ویجیاتو در این حدودا دو سالی که از عمرش گذشته درسهای زیادی به من داد که به مهمترینهایش اشاره میکنم.
ویجیاتویی که ۳ سال پیش در ذهن من بود با ویجیاتویی که امروز سکاندارش هستم بارها و بارها متفاوت است و از این بابت خدا را شکر. در پایان سال ۹۸ وقتی موفقیتها و شکستهایم را مرور میکردم متوجه شدم عملکرد قابل قبولی داشتم ولی نه آنطور که از خودم انتظار داشتم. تصمیم به تغییر گرفتیم و روزبهروز اوضاع بهتر شد. تغییر گرچه واژه زیبا و سنگینی است ولی در عمل دشوارتر از چیزی است که در ذهن میگذرد. حکایت همان شنبههایی است که هیچوقت نمیرسند. رها شدن از سیکلهای روزانه و هفتگی و درخواست خروج تیم از روتینهایی که به آنها عادت کرده ساده نیست اما با محض ایجاد تغییرات حساب شده متوجه ارزش واقعی این کلمه خواهید شد. اصلاح خطاهایی که طولانی مدت در تیم تبدیل به عادت شده بود و ایجاد روندهای سادهسازی سیستماتیک، زمان همه ما را برای انجام کارهای مهمتر باز کرد. شک ندارم که خلاقتر، باحوصلهتر و توانمندتر شدیم تا فضاهای جدیدتری را در کار بشناسیم، خودمان را درگیرشان کنیم و بیشتر یاد بگیریم.
بنابراین تغییر پیوسته اما حسابشده ساختارها، سیستمها، نقشها و اهداف را به هسته اصلی راهبردهای مدیریتی اضافه کردیم. از نگاه منِ بیولوژیست، یک تیم مثل یک ارگانیسم زنده و در حال رشد است.
یکی از درسهای بزرگی که از بازیسازهای موبایلی گرفتم این بود که دادهها هیچوقت دروغ نمیگویند ولی فریبت میدهند. آنقدر درگیر اعداد میشوی که معادلات انسانی را از یک کسب و کاری که مستقیما با انسانها در تعامل است فراموش میکنی. گلایه قدیمی نقص ارتباط بین بازیسازها و رسانهها، نداشتن روابط عمومی و چهره کمرنگ انسانی کسب و کارهای حوزه بازیسازی همیشه بوده و ابتدای سال گذشته آن را در ساختار تیم خودمان مهندسی معکوس کردم تا ببینم کجای کار ما میلنگد. ما به گزارشهای گوگل آنالیتیکس و الگوریتمهای یوتیوب آنالیتیکس اعتماد میکردیم و براساس دانش جدیدی که کسب میکردیم محتوای سوشال مدیا را هم بهینهتر ارائه میدادیم ولی جایی در میان راه متوجه شدیم که اگر عددها فقط ملاک کسب و کار ما باشند، خیلی زود عطش و علاقهمان به انجام کاری که از ابتدا دوستش داشتیم از بین میرود. ما عمدتا حرفی را میزنیم که مخاطب داشته باشد اما کمکم یاد گرفتیم اگر فقط دادهها چراغ راهمان باشند، صحبت کردن از چیزهای مهم دیگری که مخاطب میلی به شنیدنش ندارد را فراموش میکنیم.
فرم و محتوا در کنار هم ترکیب صحیحی میسازند. سعی کردیم محتوا را درست کنیم ولی در ارتباط با فرم...
گام بعدی این بود که یک قدم عقبنشینی کنیم و فرم را بشناسیم. چرا مخاطب با رسانههای امروزی کمتر ارتباط میگرفت؟ گشتم، پرسیدم، جستجو کردم و ویدیوی بعدی را که خواستم ضبط کنم اینطور شروع کردم: «سلام رفقا، من محسنم».
نتیجه همین یک جمله ساده که تا پیش از این به دلیل سختگیریهای سیستماتیک خودم از گفتنش پرهیز میکردیم در کمتر از یک ماه این شد که بازدید ویدیوها چندین برابر افزایش پیدا کرد، کاربرها کمکم ما را شناختند، برای هر کداممان القاب مختلفی انتخاب میکردند و آنطور که میخواستیم توانستیم با محتوای تخصصیتر ویجیاتو (در قیاس با تولیدکنندگان محتوای سرگرمی صرف) درگیرشان کنیم. تنها کاری که کردیم این بود که خودمان را معرفی کردیم و از آن به بعد با زبان خودمان با مخاطبی که از پشت دوربین ما را میبیند صحبت کردیم. نتیجه معجزهآسا بود و حالا که یک سال از آن روزها گذشته، تاثیر این تصمیم ساده را در بند به بند کسب و کاری که هر روز درگیرش هستیم حس میکنیم. مخاطبی که امروز ذائقه و سبک دنبال کردن سلايقش به واسطه ظهور شبکههای اجتماعی و اینفلوئنسرها تغییر اساسی پیدا کرده با الگوهای قدیمی درگیر کسب و کار شما نمیشود. بُعد انسانی کسب و کارتان را نشانش دهید و بگذارید شما را، نه فقط محصول و سرویستان را بیشتر بشناسد.
سه آموختهای که از سالهای اخیر داشتم، به گمانم برای هر مدیر و برای هر کسب و کاری در دنیای ما میتواند تاثیرگذار و حامل موفقیت باشد. از تغییر و شکستن روتینها نترسید، دادهها را تحلیل کنید ولی غرق در آنها نشوید تا همچنان با اشتیاق کاری که شروع کردید را ادامه دهید و هیچوقت فراموش نکنید که گیمرها به دنبال قهرمانهایی در دنیای واقعی میگردند، پس چهرهی کسب و کارتان را زیبا ترسیم کنید.
مطمئنم هنوز هم کم میدانم، هنوز هم کولهبارم سبک است و شاید کمی جلوتر در پیچ و خم این جاده، رد شدن از خطر جدیدی که در کمینم نشسته، نیازمند ارتقای درخت تواناییهای من است.
و من همیشه از ملحق شدن به همبازیهای حرفهایتر در این ماجراجویی بیپایان استقبال میکنم. هیچچیز شیرینتر از هممسیر شدن با یار کاربلد نیست.