روزمرگی های زندگی مانند تابوتی ما را در خود بلعیده اند. ما را در خود نگه داشته اند و نمی گذارند بیرون بیاییم. ما هم در روزمرگی ها به خوابی عمیق فرو رفته ایم و بیرون آمدنمان ممکن نیست مگر آنکه دستی ز غیب به مدد ما بیاید. روزمرگی ها ما را در فضای تاریک و غم انگیز خودشان حبس کرده اند و ما انسان هر روز هزاران بار می خواهیم از این زندان بیرون بیاییم؛ ولی انگار قدرتش را نداریم و دوباره در این روزمرگی ها تن به مظلومیت و اسارت می دهیم. اینگونه است که روزمرگی ها ما را اسیر خودشان کرده اند. دیوار روز مرگی جنس سختی دارد و شکستنش کار هر کسی نیست. روزمرگی ها نه تنها در زندگی ما هیچ ارزشی ندارند بلکه باعث شده اند ما گوهر وجودی خود را به فراموشی بسپاریم و دیگر مثل قبل با دیدی باز به مسائل زندگی ننگریم.