m_60674146
m_60674146
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

دنیای وارونه


من جین هستم 15ساله ام ن جین هستم 15ساله ام

_کجایی جین نامرد تو تقلب کردی

پنج دقیقه بعد

کمک یه موش

_جین ترسو_

من ترسو نیستم بیا ازم دورش کن

.......... نه

خواهش می کنم ویل

....... چرا کمکت کنم تر سو

ویییل

باشه فقط....

فردای آن روز

جین بلند شو دیگه! مدرسه دیر شد پسرم! جین:بله چشم

مدرسه

بچه ها ما دیروز قرار گزاشتیم امروزآزمایش انجام بدیم کیا وسایل آوردن؟ من، منم آوردم، من، داوطلبم، ساکت باشید بچه ها بیارید وسایل رو اینجا، بچه ها وسایل را گزاشتن روی میز بعد معلم ادامه داد. ((بچه ها ما دیروز صحبت کردیم که چطور بعد دیکه وجود داره وگفتیم که یه نیرو قوی که انسان کشف نکرده، میشه بعد هارو از هم شکافت ما امروز برای درک این موضوع به ماکت درست می کنیم با وسایلی که دوستان شما آوردند)) در همان لحظه یکی از بچه ها داد زد استاد من دیروز به یه بعد سفر کردم همه خندیدند وخون آن هم خندید وگفت بعد؟ به جز زمین وسیاره های خلوت فضا چیز دیگری وجود نداره...... جین به خانه برگشت نفس عمیگی کشید و راز کشیدوخوابش برد. چند ساعت بعد نفس زنان بلند شد مادرش راصدا کرد مادرش گفت کار دارم نمی توانم بیام جین بلند شدسرش را تکان داد وبه بالا نگاه کرد پایش را وز زمین گزاشت راه رفت واز اتاق خارج شد روی کاناپه نشست وبه زمین نگاه کرد که آیفون زده شد مادرش گفت (جین دررا باز کن) جین بلند شد

_هاکیه بله

_منم رفیق ویل

باشه بزار اومدم

هردو سوار چرخ بودند وحرکت می کردند به سمت راست رفتند وبه یک خانه درختی رسیدند پیاده شدند وبالا رفتند ویل نفس عمیقی کشید وگفت هوا خیلی خوبه انگار.... جین حرفش را قطع کرد وگفت آره انگار دیروز بارون اومده، نگاه خونه درختی خیس آب هست یه پتو انداخت ونشست ویل گفت آااه نگاه کن کیفم باز مونده همه چیز ریخته زمین شانس مارو ببین، جین گفت اگه شانس من بود ازآسمون غذا می‌بارید. ویل باتعجب کفت چی؟ غذا می‌بارید؟ امکان نداره!، جین گفت امکان نداره ولی من خوش شانسم ویل روی پتو دراز کشید وگفت نظرت چیه؟ به نظرت آقای ووی دیوونه شده؟

_آقای ووی؟

_ معلمو می گم آقای ووی هست

جین گفت امروز خیلی خواب بدی دیدم! حس بدی دارم ویل گفت میتونی بری کارتو کنار اون درخت بکنی رمزی حرف نزن جین رویش را به ویل کرد وگفت((من شوخی نمی کنم رمزی هم حرف نمی زنم فقط دارم باتو درد ودل می کنم ویل ما دوتا دوستیم پسر، نباید هم دیگه رو نارا حت کنیم! ویل گفت نه نه من تهمت نزدم جین دادزد((منم نگفتم تهمت زدی! وبا اشاره گفت من حس عجیبی. دا. رم درک نمی کنی برو به قاضی بگو! ویل با احتیاط وآرامش گفت(آروم باش رفیق آروم، ببخشید) منو ببخش جین گفت کابوس دیدم خواب دیدم تویه جایی هستم که... که... هرچقدر میرم،..... تمومی نداره ترس داشتم چطوری بگم ویل گفت آروم باش فعلاحالت خوبه جین گفت گرسنه هستم امم گفتی غذا از کیفت ریخته؟! نه نه من دارم از گرسنگی می میرم?ویل گفت نگران نباش برم ببینم پیدا می کنم چیزی برای خوردن آیا. تقریبا داشت شب میشدین گفت نه لازم نکرده داره شب میشه برگردیم درراه بودند که ویل به سمت خانه اش رفت و راهشان جدا شد. جین نزدیک به خانه شده بود که ناگهان.

برای دیدن ادامه متن به فصل 2 مراجعه کنید





خانه درختی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید