موضوع تا نخواستن خیلی چیزها پیش رفت و ادامه اش هم میشود خواستن خیلی چیزها.
اما اینکه چطور به خواستنی ها باید رسید، وجه اختلاف شده است.
چیز سختی نیست. ملت گربه ای میخواهند که بتواند گربه ی سیاه و سفید بگیرد. مردم یک حکومت کارآمد میخواهند.کار- ازدواج - مسکن- اختلاس-بانک های ربوی و هزاران مشکل اقتصادی دیگر که وقتی روی هم انبار میشود، با مهسا فوران میکند.بحث پیچیده ای نیست حقیقتا. حکومتی که یک قسمتِ سوراخ داشته باشد از همانجا بادش خالی میشود. حالا اینکه بگوییم دشمن داریم و این حرف ها درست. مسئله این است که جائی سوراخ بوده که دشمن هم توانسته وارد بشود...
اما جدای از اینها، جدای از یک حکومتی که باید خیلی بیشتر از اینها خیلی کار ها را بکند و نکرده است و انگار حواسش هم نیست که باید بکند، کشور قوی، مردم قوی هم میخواهد. نمیشود که تصویر غرب را جلوی چشم گذاشت و بگوییم از فردا همین بشویم.
از کاسبش که باید کم فروشی نکند تا دانشجویش که بایدددد درس بخواند تا خانواده اش که باید تولید کشورش را بخرد تا فلان شهروندی که باید هرجا خطایی دید گزارش بکند و تا هزاران هزار کار دیگر که باید مردم بکنند. نه اینکه مردم و حکومت از هم جدا باشند، نه! اینها باید به طور موازی باهم پیش برود.اما درکنارش فقط حرف میزنند.از مردم گرفته حکومت.
و کاش به جای اینهمه اظهار نظر های سیاسی و جامعه شناسانه که هرکس برای خودش میکند، هرکس
وظیفه ی شهروندی خودش را به تنهایی درست انجام میداد.کاش کمی هم جدای از اینستا و توییتر و غیره،
لا به لای مقاله های غربی ، به دنبال فهمیدن غرب بودیم.اینکه چه بود و چه شد؟
پست های قبلی که بحث آزادی را کردم، اینجا به دردمیخورد که مردم ما میگویند آزادی را میخواهیم؛ اما به مقدساتشان قسم که اصلا نمیدانند آزادی چیست.
کمی دیگر ادامه دارد...