روزنه
روزنه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مهسا و شروین و ایران

این روزهایِ « اعتراضِ خیلی ها به خیلی چیزها » فلانی گفت که چقدر ساکتی؟ حرفی نداری که بزنی؟
گفتم حالا انگار من کی هستم که اگر حرفی هم بزنم چطور ها میشود؟ بله البته یادداشتم را برای ایمنا باید بفرستم...

اما واقعیتش این بود که حرفی هم نداشتم. دائما فقط بالا و پایین میکردم. بالا و پایین میکردم که من کجای ماجرا هستم؟ میان این شرق و غربی که ساخته اند کجا باید باشم؟ و جوابی نداشتم. کمی که ماجرا جلوتر رفت، کم کم میدانستم که چه چیز را نمیخواهم. اما اینکه چه میخواهم را نمیدانستم...

یکی دوباری هم « گفت و گویی »کردم. هم با شرقی ها و هم با غربی هایش.و میان این بالا و پایین کردن ها دیدم انگار خیلی شبیه هم شدیم که. آنها هم میدانند که چه چیز را نمیخواهند. هیچ کس فقر نمیخواهد. هیچ کس به دنبال بی عزتی در میان کشور های دیگر نیست. هیچ کس به دنبال ناآرامی نیست. هیچ کس استعمار دوباره نمیخواهد. هیچ کس قطع درختان ولیعصر و انقراض پیروز و هزاران « برای » دیگر شروین را نمیخواهد...

اما موضوع این است که نمیدانیم که چه میخواهیم!! حرف آسمان آبی و خورشیدِ پشت ابر و اینها که شعار است. واقعا چه میخواهیم؟ آن روز های اول که میگفتم انگار انقلاب دیگری در راه است، فقط به افعال مردم نگاه میکردم. یا به قول فلانی نگاه میکردم که آقای خمینی چه گفته که اگر ماهم همان را عمل بکینم، دوباره انقلاب میشود... اما موضوع این بود که آنهایی که انقلاب کردند میدانستند که چه میخواهند.اما اینجا در سال 1401 فقط خسته شده ایم از چیز هایی که نمیخواهیم؛ اما هست.




هنوز ادامه دارد.

مهسا امینیشروین حاجی آقاپورایراناعتراضاتگشت ارشاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید