رولان بارت شاخص تاثیرگذاری یک متن را لذت می داند و اضافه می کند: اگر در نقد یک اثر بگوییم که لذت بردیم، حرف کمی نزده ایم.
هنگامی که تصمیم گرفتم برای چالش تیرماه طاقچه، چراغها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد را بخوانم گمان نمی کردم قرار است اینطور از خواندنش لذت ببرم.
در این رمان ما با روایت زنی همراه می شویم و به آبادان سالهای پیش از انقلاب می رویم. کلاریس، راوی داستان، آن کس که به ما همه چیز را نشان می دهد اما نگاه خودش را غالب نمی کند. زنی که مادر سه فرزند است و پیش فرض ما از زن خانه داری که دائما درحال فکر کردن به انجام کارهای خانه به نحو احسن و برآورده کردن نیازهای خانه ای شلوغ و پر رفت و آمد را اقناع می کند اما به همین امور محدود نمی ماند. با ورود همسایه جدید به روند داستان، کلاریس خود را می بیند. خودی که در طی سالها فقط گاهی به سراغش می رفته. راوی در هیچ جا متوقف نمی شود مانند ذهنش که دائم به کارهای کرده و نکرده فکر می کند و از این حیث با روایتی روان و همراه کننده روبروایم که از لذت های خواندن این رمان است. راوی به یک انسان واقعی می ماند. خسته شدن از زندگی روزمره و تحمل اعضای خانواده را نداشتند، عذاب وجدان از کارهای نکرده ای که حکم وظیفه بر دوش فرد هستند، داشتن احساس به فردی باوجود تاهل؛ اگر همین سه ویژگی را هم در کل اثر دنبال کنیم متوجه صدای متفاوت راوی از دیگر راویانی که به آنها عادت کرده ایم می شویم. چه چیزی این رمان را از سایرین متفاوت کرده که می تواند جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب خود کند؟
بودن در ذهن کلاریس یک فرصت خوب است که انسان ها را انسان ببینیم. آدم ها را صرفا در قالب نسبت های خونی نگاه نکنیم. یک مادر وظیفه دارد اینچنین باشد، یک فرزند حق ندارد این طور درمورد والدینش فکر کند و ... . وقتی انسان بودن را از شخص بگیریم و با باید و نبایدها محصورش کنیم و اگر طبق قالب ما پیش نرفت عذاب وجدان به او بدهیم دیگر چه چیزی جز یک شماره شناسنامه از آن فرد باقی می ماند؟
این نگاه غیرانسانی به افراد به ویژه زنان آن هم در جغرافیای ما بسیار بیشتر است. جایی که هنوز هم خانه داری و مادری فاضلترین ویژگی های زن دانسته می شود و فدا کردن خود در قبال اعضای خانواده بالاترین ارزش را دارد. اغلب ما سعی نمی کنیم مادران را با اسم و فامیل خودشان و انسان هایی دارای آرزو و هدف های شخصی ببینیم. حوصله اعضای خانواده را نداشتن امری قیبح دانسته شده و ما به خودمان این اجازه را داده ایم تا مادران و زنان خانه دار را کارگرانی بیست و چهار ساعته بدانیم. حتی اگر مادر، شاغل هم باشد، کارش شغل دوم حساب می شود و کار ِخانه اولین وظیفه او.
پیرزاد با در نظر داشتن محدودیت هایی که زنان بعد از انقلاب داشته اند، قصه اش را به میان ارمنی ها می برد. گرچه که پرده برداشتن از افکار حقیقی زنان در هر زمان و مکانی دارای محدودیت های خاص آن زمان بوده اما گامی که پیرزاد در این عرصه برداشته شایسته تقدیر است و این والاتر از هر جایزه ای می تواند باشد. ایجاد یک جبهه همدلی برای طبیعی دانستن احساسات انسانی. خواندن این کتاب شاید برای زنان لذت بیشتری داشته باشد. همذات پنداری ایجاد شده میان زنان، این که هرکدام از ما می تواند کلاریس باشد، البته عده ای این فرصت را دارند تا از یک جایی خودشان را هم به رسمیت بشناسند و عده ای باتوجه به شرایط شان ممکن است حسرت تصمیم پایانی کلاریس را داشته باشند. به هر جهت خواندن این رمان می تواند لذت خواندن را در شما زنده کند.