فقدان
لغتنامه دهخدا
فقدان . [ ف ِ / ف ُ ] (ع مص ) گم کردن کسی را. (منتهی الارب)
صبح بیدار، در اتاق بسته، در اتاق باز، صورت خسته، شکسته از گریهی شب گذشته، آب سرد، سردتر، حالا بیدارتر، پیراهن گرم، شلوار مشکی، شالگردن؟ امروز نه. ماشین خاموش، ماشین روشن، خروجی اول، اتوبان همت، همت غرب، فکر، فکر زیاد، شناور در تمام افکار تازهام که از شب گذشته نشات گرفتهاند. صبحها افکارم چنان که باید پخته نیستند، گمانهایم نیز، ترجیح میدهم افکار تازهام را به سمت مرور خاطرات هدایت کنم، مثلا اینکه آخرین باری که این مسیر را میرفتم، چگونه بودم؟ خنده به لب داشتم؟ آیا همینقدر سیاه و بیروح، مانند جنزدگان داستایفسکی زلزده به جلو میراندم؟ آیا سهشنبه قبلی هم مثل امروز آینه را نگاهی ننداختم؟ غریق مرور خاطرهها بودم که خروجی را رد کردم، دیر کردم، دیر رسیدم، مثل رسیدنم به تو، حالا باید مرور روزهای پیش از تو را دستور کارم قرار میدادم تا اضطراب دیرشدن سراغم نیاید. روزها پیش از تو؟ همین بودم، نفس میکشیدم و کتاب میخواندم، شبها دیرتر میخوابیدم و صبحها دیرتر بلند میشدم، دوستانی داشتم مهربان، جویای حالم و البته قلب نازکم.
بودم تا بهار آمد، بودم تا شکوفه زد درختتان، به خودم قول مردانه داده بودم که کمتر گریه کنم برای گمگشتهای که نمیدانم کیست؟ یا کجاست؟ یا دست نوازشش چقدر از موهای من دورتر است؟ چقدر آنطرفتر است؟ اردیبهشت را هم سر کردم، زود هم سر کردم، یک اردیبهشت دیگر هم از عمرم گذشته بود و نتوانسته بودم دقیقههایش را به سانِ رمانهای زرد عاشقانهی ایرانی، عاشقی کنم و نارنجی را کنار یار مو مشکیام بو کنم و لبهایم را به طعم لبهایش آغشته کنم، خرداد رسید و تو رسیدی، ظهر بود و گرم بود، دلم تشنهتر بود، تشنهی گفتگو با لبهای تو، همان لبها که از داخل عکست پُرواضح بوسیدنی بودند، رسیدی و جستجو را متوقف کردم، نفس کشیدم، عمیق کشیدم، از ابتدای گرما تا ابتدای این سرما، این جدایی، این رهایی، این مطرودی و مهجوری، این سرما، این غم زیاد و طولانی، من تو را از دست ندادم، گمت کردم، گمت کردم که من در فقدان تو مینویسم و میسوزم، واقعا میسوزم، گوشهایم میسوزد، شانههایم میسوزد، شب شد، شبتر، دیگر فکر نمیکنم، پتو را کشیدم تا بخوابم، همین که هست زندگیست، روایت درد است، دردی که یگانهست برای خود آدمی، قابلاشتراک نیست، گفتنی نیست، نوشتنی هم نیست، مگر بوسههایمان را کسی جز خودمان چشیده که حالا از فراق نبودنش بنویسم؟ محال است! دیگر فکر نمیکنم! میخوابم، خواب عمیق، خواب زیاد، خیلی زیاد؛ شب بخیر.
راستی هفتهی پیش اینموقع داشتم...
نه نه فکر نمیکنم قول دادم، نه اصلا، ولی یادش بخیر هفتهی پیش داشتیم باهم تا صبح صحبت میکردیم، ولی، نه قول دادم، شب بخیر.