روزها درگیر بیدار شدن زود از خواب ناز صبحگاهی بودم گاهی ۵ گاهی ۵:۳۰ و گاهی در عین ناباوری ۴:۳۰
چرا با خواب مناسب هم حتی نمیشد به موقع بیدار شوم هر روز ناراحت و دلخور از خودم بر هرچه باعث میشد اتفاق دلخواهم نیفتد ناله و نفرین میفرستادم و آنرا گردن کودک ۴ساله ام و بیدارکردن اش بخاطر آب و پوشک ،فکرهایی که باعث شد نتوانم بخوابم،خاموش کردن زنگ ساعت و بی توجهی به آن، استفاده نکردن از قانون ۵ ثانیه و بوسیدن همسرم می انداختم
اما همه و همه رو لحظه ای کنار گذاشتم و به این فکر کردم که با من بدنم چه برخوردهای ناجوانمردانه ای تاکنون داشتم که بابت دیر بیدار شدن ها را او را سرزنش و بازخواست کنم.
اما دیگر گردن او نمی اندازم و آنرا از صمیم قلب دوست دارم زیرا اوست که گاهی با وجود استراحت بسیار کم همراهم هست، گاهی نیاز به سرویس دارد اما من معطلش میکنم ، گاهی آب میخواهد اما به آن نمی رسانم و گاهی بیش از توانش از او کار میکشم اما ناله نمیکند.
بدنم دوستت دارم و با تمام توانم که از باری تعالی میگیرم برای سالم تحویل دادن این امانت گرانبها می کوشم