چو کنم پرواز در اعماق زمین
عمیق و تاریک و خونین
بال هایم میشکنند
آرزو هایم میمیرند
خودم را در اوج غرق خواهم کرد
زوال این دنیا فرار خواهم کرد
حال که نوشته ام را دیدی...فهمیدی حالم را؟
حالا که گفتم این سخن را...شنیدی حرفم را؟
چه کنم که مرا با روحت درک کنی؟
چه کنم تا مرا با دیدگانت ببینی؟
چه گویم هم اکنون تا بینی مرا؟
چه کنم تا هم اکنون خواهی مرا؟
چگونگی ست راه خروج از اینجا؟
چگونگی ست راه نجات از اینجا؟
بال هاییم را که شکسته اند، میبینی؟
بال هایی که غرق در خونند را میبینی؟
تاریکی ای که گلوییم را گرفته را چه خواهی کرد؟
تاریکی که مرا غرق کرده است را چه خواهی کرد؟
چقدر سخت است که آرزو هایم مرده اند؟
چقدر سخت است که پال هایم شکسته اند؟
در آن زمان که از اوجی افتادم، کجا بودی؟
بگزار برات بگوییم،تو در خواب غفلت بودی.
حال که اینها را می دانی به کجا سر میبری؟
بگذار باز هم بگوییم،در خواب غفلت سر میبری.
من بسی رنج کشیدم در این در این دیار
حال دگر رنج کشیده ام را بردم به گور دیار.
(شعری نوشته از ضحا بهرامی دختری که غرق شده)