نام فیلم : شیار 143
نویسنده و کارگردان : نرگس آبیار
تهیه کننده : ابوذر پور محمدی، محمدحسین قاسمی
-
بازیگران : مریلا زارعی، مهران احمدی، جواد عزتی، گلاره عباسی، یداله شادمانی، حسام بیگدلو، زهرا مرادی، سامان صفاری، مهیا دهقانی
-
عوامل فیلم شیار 143 :
مدیر فیلمبرداری: پیمان شادمانفر/ صدابردار: کامران کیانارثی/ طراح گریم: سودابه خسروی/ طراح صحنه و لباس: کامیاب امینعشایری/ تدوین: پیمان خاکسار/ موسیقی: مسعود سخاوت دوست/ طراحی و ترکیب صدا: آرش قاسمی/ صداگذار: محمد مهدی جواهری زاده/ عکاس: حمید جانیپور/
-
خلاصه فیلم شیار 143 :
الفت چشم انتظار پسرش است که خبر خوبی از راه میرسد اما امتحان بزرگی در راه است …
-
جوایز فیلم شیار 143:
فیلم «شیار 143» به کارگردانی نرگس آبیار در سینما آزادی اکران شده است. این فیلم درباره مادران در دوران دفاع مقدس است و در جشنوارههای مختلفی شرکت کرده است. فیلم موفق به دریافت جوایز مختلفی از جمله بهترین فیلم، بازیگر زن و فیلمنامه در جشنوارههای مختلف شده است. اقتباس این فیلم از رمان "چشم سوم" صورت گرفته است. همچنین مراسم افتتاحیه این فیلم با حضور مادران شهید و مقامات مختلف در برج میلاد برگزار شده است.
-
خلاصه نقد:
"شیار 143" داستان مادری است که در یک روستا در کرمان زندگی میکند و تنها دارایی ارزشمندش فرزندش یونس است. فیلم در ابتدا وابستگی الفت به یونس را به خوبی نشان میدهد و این وابستگی را با پیاده روی سخت الفت برای تامین غذای روزانه یونس به تصویر میکشد. یکی از نکات مهم درباره "شیار 143" این است که به صورت ساده و طبیعی به زندگی مادران شهید پرداخته شده است، که باعث میشود تماشاگران به راحتی شخصیت اصلی داستان را پذیرفته و نگران او باشند. با این حال، نگاه حرفهای نرگس آبیار به زندگی مادران شهید به خوبی بیان نشده است. او در "شیار 143" تلاش کرده است تا تنهایی این مادر که در انتظار بازگشت فرزندش از جبهه است را با استفاده از روشهای کلیشهای بررسی کند که بسیاری از آنها تاثیرگذار نیستند و نمیتوانند مفهوم واقعی تنهایی را به مخاطب منتقل کنند. رفتارهای روستایی الفت مانند شنیدن خبر بازگشت فرزندش و خبر دادن به همسایگان نه تنها هیجانی ایجاد نمیکنند، بلکه به راحتی واقعی نبودن بازگشت فرزند الفت را نشان میدهند.
-
نقد فیلم:
شیار ۱۴۳ بیآنکه دوربینش را از یک روستای دورافتاده در کرمان خارج کند، جنگ را با همه ترسها و انتظارهایش، با همه دلاوریها و ایثارهایش به تصویر میکشد. روایت «شیار ۱۴۳» روایتی ساده است. الفت در انتظار پسرش یونس است که در عملیات والفجر مفقودشده است. سکانسهای فیلم به انتظار الفت میپردازد و فیلمنامه آن تاروپود این انتظار را مانند قالی که الفت بردار دارد میبافد. خط داستانی «شیار ۱۴۳» گرچه خطی است اما پرداخت آبیار از این چشمبهدر بودن الفت آنقدر خوش ریتم است که گذر زمان همچون گذر عمر الفت در یکچشم برهم زدن میگذرد. «شیار ۱۴۳» در کنار روایت جذابش، بسیار خوشساخت هم هست. اولازهمه شیوه روایت آبیار است که زندگی و انتظار الفت را از ورای گفتوگوهای دوروبریهایش نشان میدهد. الفت در تمام این گفتوگوها غایب است اما چنان تصویر روشنی از این زن ترسیم میشود که بیننده بیآنکه پای حرفهای الفت بنشیند او را میشناسد. از سوی دیگر توجه آبیار به کوچکترین جزئیات در تکتک نماها به چشم میآید و حتی پوستر فیلم، به زیباترین شکل ممکن، انتظار این مادر را نشان میدهد.تصویری از الفت در سالهای جوانی و در پس آن روزهای اول دور شدنش از فرزند و امیدش به بازگشت تا روزهایی که روسری سیاه بر سر دارد و چینوچروک پوستش را پیر کرده است و تنها چشمهایش هستند که هنوز سراغ یونس را میگیرند. این دقت نظر را حتی در میان اسامی کاراکترها نیز میتوان یافت؛ یونس، یوسف گمگشتهای است که راه خانه را گمکرده است، الفت که بهجای مادر همیشه به نامش خطاب میشود، چنان انس و عشقی با فرزندش دارد که در غیاب او دنیایش آهستهآهسته متوقف میشود مثل قالی که سالهاست بردار دارد و بالا نمیآید، درست مانند دنیای یونس که در نبودش در جریان است اما زندگی او و همه آرزوها و آیندهاش همان شبی که در عملیات مفقود شد، متوقف مانده است. الفتی که همیشه الفت بوده است اما وقتی فردوس، دخترش (گلاره عباسی) مادر صدایش میزند انگار از میانسالهای غبارگرفته و خاموشش برمیخیزد و به سمت او روی میگرداند و فردوس خبر بازگشت یونس را میدهد. حتی فردوس دختر الفت که در سالهای دوری بهشت کوچک مادر است و آهی جان، مادر الفت که با آه ندیدن دوباره یونس از دنیا میرود. «شیار ۱۴۳» پر است از سکانسهای ناب و زیبا؛ سکانسهایی که با سختگیری یک کارگردان چیده شدهاند، با دستان هنرمند پیمان شادمان فر به تصویر درآمدهاند و مهمتر از همه با نگاه یک زن بازتاب یافتهاند تا مادری را به نمایش بگذارند. الفت با رادیویی که به کمر دارد شناخته میشود، در سکانسی اوایل فیلم یونس این رادیو را به او هدیه میدهد و الفت سرخوشانه آن را قبول میکند. وقتی پسرش مفقودالاثر میشود سید علی (مهران احمدی) به او میگوید همه اخبار را رادیو گزارش میکند، این رادیو با طنابی به کمر الفت بسته میشود و میشود تنها ریسمان میان او و پسرش. رادیویی که بعدتر شکسته میشود، باتریهای کلفت قدیمیاش پخشوپلا میشود و الفت ناباورانه تکههایش را از روی زمین جمع میکند، رادیویی که دیگر روی موج نیست و فقط موسیقی غریب عربی پخش میکند اما همچنان از کمر الفت باز نمیشود تا شبی که خواب یونسش را میبیند و به او شکایت میکند که کمرش از این رادیو پینهبسته است، رادیویی که در آخر کنار گذاشته میشود و وقتی یونس بازمیگردد دیگر آوایی ندارد، رادیویی جان سخت که محصول دست انسان است و به قول سید “بابات بسوزهِ آدمیزاد “؛ درست مانند جنگی که حتی وقتی تمام میشود هم تمام نشده است. سکانس دیگر زمانی است که مادر مریم، دختری که یونس عاشقش بوده نزد الفت میآید تا از او اجازه ازدواج مریم را بگیرد. دخترک آنقدر منتظر یونس مانده که حالا مادرش میترسد دیگر شوهر نکند. الفت در حال ساختن طویلهای کوچک است برای زمانی که دامهایش به شیردهی رسیدند، دستانش مثل یک مرد ملاط را هم میزند و دیوار را بالا میآورد تا همین بازمانده دنیای کوچکش هم از دست نرود. بدون اینکه رو برگرداند میگوید دختر خودتان است، اجازهاش دست شماست، مادر مریم نمیبیند اما بیننده خوب میبیند که الفت اولین نشانههای جریان زندگی بی یونسش را حس میکند و چشمانش پر از غم میشود.سکانس چنگ انداختن الفت به تاروپود این قالی تمامنشدنی، شمایل چادربهسر الفت وقتی به دیدن یونس به معدن میرود و بالای تپه میایستد و وقتی میرود تا جای خالیاش را ببیند و آرام شود، سکانسی که پابرهنه از فرط خوشحالی به دنبال خبری از یونس میرود و ناامید گوشهایش زنگ میزند، سکوت او را در خود میبلعد و گفتوگوهای پسزمینه آرام محو میشوند و بعد موسیقی کوبندهای که در پس سکوت زنگدار زندگی الفت میشنویم، همه از سکانسهای زیبای «شیار ۱۴۳» هستند. اما بهراستی شاه سکانس فیلم، زمان وداع الفت و یونس است. وقتی بالاخره یونس گمگشته به کنعان بازمیگردد، الفت به کنار تابوت پسرش میرود، هراسناک پرچم را کنار میزند و دست در تابوت میکند، همه آنچه از یونس مانده چند استخوان است که در پارچهای اندازه یک نوزاد پیچیده شده است.الفت پسرش را در آغوش میگیرد و به خاطر روزهای نوزادیاش او را در آغوش میداد، برایش لالایی میخواند و برای خواب ابدیاش آمادهاش میکند. در آخرین شببهخیر با گریههای خفهشدهاش و خاطراتی از لالاییها، یونس را میبرد. سکانس بعد، الفت که پشتدار قالی است، انگار جوان شده و لبخندی روی لب دارد. کار قالی تمام شده و چشمانتظاری پایان یافته است. حالا دنیای الفت هم با سرعت دیگران میچرخد. الفت از جگرگوشهاش خداحافظی میکند و او را راهی میکند. دل الفت بعد از سالها آرام شده است و او میداند یونسش کجاست.