Ayoub
Ayoub
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آسمانم را آرزوست


میخواهم پرواز کنم و

آسمان ها را در نوردم

جهان را از بالا ببینم که چه شکلیست ؟

آیا مثل این پائین تنگ است و در حصار ؟

نگرانیست و دائم فکر فرار ؟

دلها می تپند مدام

و دائم بی قرار ؟

نه اینگونه نیست ، میدانم

آزادیست،

اینرا نیز میدانم

بدلالت بالهای باز یک پرنده

می‌نوردد آسمان را با دستان باز

سینه ای شاد

و چشمان بسته

آنجا خاک نیست ،مرز نیست

و نیست حصار غزه

بی آبی ،نگرانی، دلتنگی

نیست کودکی های بر باد رفته

جوجه ای را دیدم بر فراز یک درخت

می نهاد دانه ای بر دهانش

مادرش

آزاد بود ، رها بود

سایه ای بود بر سرش

نه گریان و نالان،

مادری بی تاب ،

نگران ،

بر بسترش

در آرزوی بارش باران دیشب

خوابم برد

بارید از آسمان نه باران

نه ،دود و آتش بود

که می‌بارید

دیگر نیست مادری بی تاب

بر کنارم

نیست

قلب رئوفش

سایه ی چون سروش

دستان گرم و داغش

بر دستانم

می بارم اشک

می سوزد دل

می‌نالم آه

اما خوشحالم

که دیگر نیست نقش چشمانش

نگرانم

قلبش ترسان و شرمنده

از شب بی شام

و تشنگی بر لبانم

در بهشت باشد خوشحالم

آزاد و رها باشد از غم خوشحالم

هرچند که کودکم

میدانم

سخت است و مخوف

میدانم

بزودی چون غنچه ای پژمرده

با سری بی سایه

من نیز خواهم رفت

میدانم ...





آزاد رهابی تابمادری بیبر
عاشقِ رمان و نویسندگی از ایام کودکی تا به حال و چون در تمامی مشکلات بزرگ و کوچکم با تفکّر اینکه میتونم بنویسم آرامش می یافتم پس تصمیم گرفتم نوشتن رو شروع کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید