میخواهم پرواز کنم و
آسمان ها را در نوردم
جهان را از بالا ببینم که چه شکلیست ؟
آیا مثل این پائین تنگ است و در حصار ؟
نگرانیست و دائم فکر فرار ؟
دلها می تپند مدام
و دائم بی قرار ؟
نه اینگونه نیست ، میدانم
آزادیست،
اینرا نیز میدانم
بدلالت بالهای باز یک پرنده
مینوردد آسمان را با دستان باز
سینه ای شاد
و چشمان بسته
آنجا خاک نیست ،مرز نیست
و نیست حصار غزه
بی آبی ،نگرانی، دلتنگی
نیست کودکی های بر باد رفته
جوجه ای را دیدم بر فراز یک درخت
می نهاد دانه ای بر دهانش
مادرش
آزاد بود ، رها بود
سایه ای بود بر سرش
نه گریان و نالان،
مادری بی تاب ،
نگران ،
بر بسترش
در آرزوی بارش باران دیشب
خوابم برد
بارید از آسمان نه باران
نه ،دود و آتش بود
که میبارید
دیگر نیست مادری بی تاب
بر کنارم
نیست
قلب رئوفش
سایه ی چون سروش
دستان گرم و داغش
بر دستانم
می بارم اشک
می سوزد دل
مینالم آه
اما خوشحالم
که دیگر نیست نقش چشمانش
نگرانم
قلبش ترسان و شرمنده
از شب بی شام
و تشنگی بر لبانم
در بهشت باشد خوشحالم
آزاد و رها باشد از غم خوشحالم
هرچند که کودکم
میدانم
سخت است و مخوف
میدانم
بزودی چون غنچه ای پژمرده
با سری بی سایه
من نیز خواهم رفت
میدانم ...