اندک انرژی و انگیزه ای را در خود نمیابی،
هیچ چیز ، هیچ کس و هیچ کجا
برایت معنا ندارد .
از دنبال کردن رویاهایت رمیده ای
از زندگی کردن در روزهای تکراری
بمثابه گرفتار شدن در برزخی بی امان ،
کلافه ای
فقط و فقط یک چیز تو را می رهاند
و آن حفریه ای از اقیانوس بیکران نور
است،
دستی از غیب که تورا گرفته و از تمام آنچه مبتلایش هستی بیرون میکشد
دنیائی دیگر
مکانی دیگر
جهانی دیگر
همچون :
شانس یا بخت بلند
همانی که سرنوشت میخوانندَش
یا بهتر بگویم
مثل بیدار شدن از یک کابوس ترسناک
نقطه ی عطف و یا هرچیز دیگری که کلمات از تعریفش قاصرند
چراکه اگر کوچکترین شباهتی به آنچه تا بحال در خاک و گل تجربه کرده ایم
دوباره محکوم است به رسم آنچه
از آن فراری شده ایم
اما بودنش را بی قید و شرط احساس کرده
و چون نور خورشید ، بدیهی میپنداریمَش .
و بهر حال سرچشمه اش از درون بی انتهای خودمان است
همانی که روح ،جان ،نفس و یا هر چیز دیگری میمیخوانیمَش
پس در اوج نا امیدی نا امید مشو
در اوج یاس مایوس نشو
در اوج خستگی ،کلافه نشو
که پایان شب سیه سپید است
پس بگذار
بعد تلاش هایت ولو اشتباه شمارده شوند ،
سرنوشت با تفاصیل بالا کار خودش را انجام دهد
گاهی مسیری که برگ در طی رودخانه وحشی زندگی
طی میکند آنچیزیست که برایش ساخته و پرداخته شده است
هرچند بعد از تقلاهای بیشمار و بالا و پائین پریدن های پرتکرار
همچون موری سوار برهمین برگ جاری در رودبار
خودرا بی اراده و مستأصل، رمیده و رنجیده
بیابیم
سرنوشت ، بمثابه ی افکار بلندت ،پاکی درونت و نیت های هچون گوهر نایاب درونت راهی را خواهد رفت که
برای تو آزادی و فرزانگی و چشم روشنی را به ارمغان خواهد آورد.