Ayoub
Ayoub
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

زنده باد درخت ...‌

به آغوش کشیدمش

در عین  ضمختی

نرم نوازشم میکرد

چشمانم را بسته ، بویَش کردم

بوی زندگی را  هدیه میکرد

یاد ایامی که بر شاخه هایش

تاب بسته و کودکی ام را

شاد کودکی کردم

یاد ایامی که

مداد شد و دفتر

تا بخوانم و بنویسم

بقیمت خُرد شدنش

نیمکت و تخته شد تا

شاخ و برگم دهد

هرچند به قیمت

بی شاخ و برگ شدنش

در گرما ، سایه شد تا زیر او در آرامش

بیاسایم

و در سرما ، گرمایم بخشید

حتی با سوختنش

در شد و دیوار تا مرا محافظت کند

چون آشیانه ای بر شاخه هایش

میوه ام  داد با لطافتی

از ریشه هایش

مرهَمم بخشید

در اوج مریضی با ساقه هایش

آب تلخ را نوشید

تا شهد شیرینم دهد

با عصاره هایش

یادش گرامی و نابودیش دور باد

که زندگی بی او،  زندگی نیست

بلکه

مرگ است ،  مرگ

زنده باد درخت مادر طبیعت

عاشقِ رمان و نویسندگی از ایام کودکی تا به حال و چون در تمامی مشکلات بزرگ و کوچکم با تفکّر اینکه میتونم بنویسم آرامش می یافتم پس تصمیم گرفتم نوشتن رو شروع کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید