Ayoub
Ayoub
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

کودکی تا کودکی

دلم دوباره باران می‌خواهد

و بوی خاک باران خورده

صدای جیرجیرک ها درشب

زمانی که تابستان را

در حیاط خانه یا بر روی پشت‌بام

میخوابیدیم

جیک جیک گنجشکان در صبح

آهنگی بود برای بیدار شدن و شروع روزی از نو

صدای ریختن چای از سماور

در استکان های قدیمی برای پدر

زمانی که من خواب بودم و او

با مادر صبحانه میخورد

برای رفتن سر کار

دلم برای قرمه سبزی های مخصوص جمعه ناهار

تنگ شده است

سر یک سفره همه دور هم

بازی های خواهر برادری

شب های سرد در کوچه

دور حلب روغنی که سوراخ سوراخ و از چوب های صندوق چوبی شکسته پُر شده بود

و سیب زمینی های سیاه و داغ زیر آتش در حلب

با نمک و گلپر

دوستانی که در کوچه دور هم جمع می‌شدیم و تا نیمه شب حین خوردن سیب زمینی آتشی هر کس

از خاطراتش میگفت

یا ظهر ها دور از چشم پدر و مادری که در خواب بعد از ناهار

به زمین های کشاورزی کنار محله رفته

و در جوی آب شنا میکردیم و در راه بازگشت به خانه لباس هایمان را در دست گرفته تا زیر آفتاب داغ خشک شده و پدر و مادر از این شیطَنَت بچه گانه بویی نبرند

یا قرار انار خوری با هم کلاسی ها در راه بازگشت از مدرسه از باغ های سر راه و یا کندن گل آفتاب گردان از زمین های مجاور سر راه

یا شب های نیمه شعبان که بهانه ای بود برای در کوچه ماندن تا نزدیک صبح

کنار بزرگتر ها و مشغول مهیّا شدن برای برگزاری جشن


درست کردن حوض گچی یا مجسمه سازی

گاهی سینی بدست جلوی مردم در گذر را می‌گرفتیم

و می‌گفتیم برای جشن امام زمان عج کمک کنید

و دریافت

سکه های برّاق پنج تومانی یا دو تومانی ،


گاهی نیز ده تومانی یا بیست تومانی کاغذی که همچون ستاره ی شانس در کف سینی ظاهر میشد از دستان خانمی پیر یا مردی با چروک های روی پیشانی با قلبی پاک و چشمان گریان و التماس دعا گویان

یا امام زمان کودکی کودکان مان چه می‌شود این روزها

ما که تنها خوشی هایمان آنروز ها بود و عمری را سپری کردیم با خاطرات گذشته

چه می‌کشند و چه حالی دارند کودکان در غزه

ای کاش می آمدی ای کاش ....





سیب زمینیمجسمه سازیپدر مادر
عاشقِ رمان و نویسندگی از ایام کودکی تا به حال و چون در تمامی مشکلات بزرگ و کوچکم با تفکّر اینکه میتونم بنویسم آرامش می یافتم پس تصمیم گرفتم نوشتن رو شروع کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید