صدای غرولند مامان بلند شده از اینکه من از کنار سینک ظرفشویی رد شدم و ظرف های تلنبار شدهی درونش را دیدم و فنجون قهوهام را بهشون اضافه کردم و به سمت اتاقم رفتم.
اره اتاقم...
مامان از من انتظار داره وقتی این صحنه را میبینم باید اسکاج را بردارم و ظرف ها را بشورم و یا وقتی دارم از پذیرایی رد میشم و بهم ریختگی روی مبلها را میبینم خم بشم و کوسن ها را صاف کنم و قرص های بابا را بزارم سرجاش و استکان روی میز را ببرم تو آشپزخانه و بشورم...
مامان خیلی توقع ازم داره مگر نه؟؟
یا وقتی میبینه من در حیاط را باز کردم و دارم به درخت های سبز باغچه نگاه میکنم فریادش بلند میشه که چرا چشمم لباس های روی بند رخت را که سه روزه مونده نمیبیند؟یا چرا منقل و ذغالهای ریخته دورش و چوب های بلند و کوتاه پر و پخش وسط حیاط از جوجهی دیشب هنوز وسط حیاط؟
و من میرم سمت اتاقم...
اره اتاقم...
صدای غرولندش بیشتر بلند میشود و من در را میبندم و هدست را روی گوشم میزارم...
نت را روشن میکنم.
چندتا پیام جدید از دوستام توی گروه ها و کانال ها اومده،چشمام برق میزنه،دوباره یه پروژه جدید را شروع کردن،اون پروژه قبلیشون جواب داده و رفته برا تولید...
چشم ها و قلبم با هم هماهنگ میشن و شروع میکنن به رقصیدن...
البته من توی گروه تولید نبودم،من فقط توی اتاقمم...
خیلی وقته رهاشون کردم...رها که نه،ولی خودمو ازشون دور کردم،حتی از خانواده ام ...
وقتی برادرم میاد سمت من با پرخاش من مواجه میشه و چندتا فن درخت کن و فیتیله پیج ازش میخورم و این جرقه خوبی برای گریه کردنمه...
خیلی وقته دلم میخواد گریه کنم ولی فقط گاهی که شب ها همه خوابن و کولر روی دورتند و صداش کل خونه را پر میکنه من میتونم راحت گریه کنم...
البته قسمت بدش اینجاست که بالشتم خیس میشه و من بدم میاد و اذیت میشم مجبورم بالشت را برگردونم ولی باز گریه هام تمومی نداره واین سر خنک بالشت هم با گریه هام خیس میشه،البته خیلی باید حواسمو جمع کنم که قطره های اشکم که داره از روی گونه ام جاری میشه داخل گوشام نره،باید سریع پاکشون کنم...
گاهی که دوتا دستم روی دهانم گذاشتم که صدای هق هق کردنام را بگیره اون قطرهی اشک با سرعت هرچه تمام تر سُر میخوره میره داخل گوشم.
ادامه دارد...
خیلی وقته زندگی نمیکنم!