حالا خیابانهایتان مزین شدهاند
به بمبی ساعتی
که منم
من که همواره در برابر درشتیهاتان
آرام راهم را گرفتهام و رفتهام.
غمگینم
و غم مرا هیچکس نمیفهمد
جز سوزنبانهای ایستگاههای متروک
جز گودالهایی که مرا قورت میدهند
و بالا نمیآورند.
جز استخوانهای ماموتهای تنها در عصر یخبندان
جز تکهپارههای جنگجوهای خردسال
رها شده در میدان مین
جز دخترکانی که در برابر سختترین تحقیرها
یک پارچه فریاد خشم شدند
اما در گلو شکستهاند
جز پسربچهای که تیک تاک ساعتش
او را مییرد به سوی انتحار
و باز راهش را میگیرد
و میرود...!
پاورقی:
حس مشترک خیلیها در جملاتی شبیه این بارها و بارها تکرار شده. این حجم از خشم و حس نفرت و تحقیر قطعا روزی روی سر مردمآزارتان خراب خواهد شد.
.