در نهایت،هیچ کدوم از ما اصلا وجود نداریم.!
حس و حالم چجوریه؟هیجان زده ام و روحم داره سماع می رقصه.
حس حالم مثل داروسازیه که سالهاست در تلاش ساختن داروعه و امروز یهو متوجه شده که ، واو اصلا بیماری وجود نداره که داروش باشه !
اینکه چجوری باید عدم وجودی که تو ذهنم جرقه زده رو بگم تا به خواننده انتقالش بدم رو نمیدونم. فقط دلم خواست بنویسمش!
تصور کنید بازیگری هستید که بهش پیشنهاد همکاری داخل یه فیلم داده شده .
فیلمنامه رو میخونید، شخصیتی که بهتون داده شده رو بررسی می کنید .
فلانی زن/مرد
دانشجو/کارمند
مجرد/متاهل
هرچی..!
قبول می کنید.فیلم ضبط میشه و تمام.!
میرین سینما و می خواین همون فیلم رو ببینید.
فیلم شروع میشه کاراکتر خودتونو میبینید ،سختی میکشه ،درد میکشه، ناراحته ،خوشحاله و.....
انواع و اقسام عواطف و احساساتی که یه انسان میتونه داشته باشه.
حس حال شما چیه وقتی دارید خودتونو میبینید؟
کاراکترتون دوستشو از دست داده، حالا به هر نحوی!
آوار میشین؟میزنین زیر گریه؟به زمین و زمان فحش میدین که چرا؟
نه!!
قطعا نه!
شما میدونین که این فقط فیلم شماست!
میدونین که حقیقت نداره و در نهایت، اون شخصیت اصلا وجود نداره!
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
الان منه رئوستا به این نتیجه رسیدم که من اصلا وجود ندارم!
که تمام مشکلاتی که بنظرم وجود داشته رسما وجود نداره! چون منی وجود نداره!
البته که در برابر رئوستا واکنش نشون میدم . البته که اهمیت داره ، من این فیلمو، این شخصیتو قبول کردم ! هنوز دارم فیلممو بازی میکنم و صد البته که برای رئوستا خوشحالم،به فیلم دعوت شده !فرصت این رو داره که خانواده داشته باشه ،رفیق داشته باشه ، تلاش کنه که به بهترین نحو فیلمشو بازی کنه!
اما...
من چیه؟گذشتمه؟خاطراتمه؟یا تاثیری که داشته؟
من اگه از درجه روح به خودم نگاه کنم،از درجه اگاهی،از جایی خارج از این کالبد،ازبالا.
من هیچم! من وجود ندارم .
در عین اینکه دارم تو فیلم بازی میکنم!
اما هیچ رئوستایی وجود نداره!
من فقط ساخته ی خاکم،همین.
که اونم هزاران سال بعد نیستم. هزاران سال بعد از کاراکترم فقط یه مشت خاک مونده.!
و در نهایت
هیچ چیزی وجود نداره.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید. در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا. بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
مولانا