نورا ۸ ساعت قبل از اینکه تصمیم به مرگ بگیرد.
برای نوراها ، زندگی ببینیم ، ۵ ساعت قبل از اینکه بخواهند بمیرد!
نورایی باشیم دنبال علتی برای بازدمِ دم
خواندن دارم
نوشتن دارم، ناشیانه
هزاران کتاب خوانده و نخوانده
هزاران منظره ی عکس نگرفته
هزار نُتِ بر نخ ویولن موسیقی نکرده
آرشه ی صابون کشیده نشده و صابونِ روز اول نشکسته !
پیانوی خریده نشده و دفِ بر زدنش مکث شده!
ارام و سکونِ ذهن ، نداشته !
طراحی و نقاشیِ نکشیده !
گله ی نداشته و شکرِ نگفته
شعرِ مجنونَش نبوده
و مجنونِ بی جنونِ بی وجودِ لیلای درونم که همچون منه بی جنونِ با وجود مجنونی نداشته
بی وجود ، نه لیلایی نه مجنونی، هیچ !
چایِ دم نکرده و دم به بازدمش نداده
چَشمِ بر تشعشع آفتابِ دست دراز بر لپِ اناریِ قالی هرز ندوانده
سرِ به پیروزی آسمان عَلَم نکرده ام و سرِ به سجود زمین ننهاده ام
گل های نبوئیده و چمن های ندوئیده ام
تحسین های نمو نداده و نفرت های مدفون نکرده ام
سیمِ خاردار متکای دم عشاء ام و پتوِ پرقوی دم صباح ام
کبوتر های همسایه ی راست و خروس های بی محل همسایه ی چپ
قدمننهاده ام بر لب های خشکیده ی ارض که از فراغ اخرین بوسه ی مطر شکاف کرده اند
دست های دست نگرفته ی دستانم و یتیم های به اغوش نکشیده ی اغوشم
اینها هیچند!
هیچ های مُمِدم بر زیستنِ هیچِ این هیچِ بی هیچ که غیرِ هیچ هایم تمام زرقش برایم هیچ اند!