وقتی تصمیم داشتم سیگار را ترک کنم، در همان روزهای ابتدایی حسابی کلافه شده بودم، هر چند سعی می کردم خودم را با کاری مشغول کنم باز میل شدید کشیدن سیگار ذهنم را مشوش می کرد، وقتی که ما سعی در ترک یک عادت اشتباه داریم تا زمانیکه یک عادت خوب را جایگزین نکنیم احتمال اینکه مجدد به عادت قبلی روی آوریم بسیار زیاد است و توان و اراده زیادی می طلبد، در حین ممکن است از لحاظ روانی نیز دچار تحریک پذیری بالا و تکانشی شویم و ممکن است به یک افسردگی موقت هم دچار شویم.
دقیقا این حالت ها را در آن ایام تجربه می کردم تا اینکه روزی یکی از دوستان را ملاقات کردم وقتی از حال و روز من مطلع شد به من پیشنهاد داد تا به کلاس "یوگای خنده" بروم.
اولین بار بود که با این مفهوم آشنا می شدم ، کمی در مورد فواید این آموزش برایم توضیح داد و اضافه کرد که چطور می تواند کمک کند تا بهتر بتوانم فرایند ترک سیگار را برای خودم آسانتر کنم، من هم از جائیکه می خواستم از این حالت کلافکی و افسردگی که دچارش شده بودم سریعتر نجات پیدا کنم بی درنگ از پیشنهادش استقبال کردم و در باشگاه خنده به مدیریت مجید پزشکی ثبت نام کردم.
هر چند ناخواسته در این مسیر قرار گرفتم ولی نقطه عطفی شد در زندگیم که بعد آن شاهد اتفاقات خوبی در بسیاری از جنبه های زندگیم بودم، در ساعات ابتدایی حضورم در کارگاه با استاد پزشکی و دوستانی که آنجا بودند وارد یک فضای دوستانه و صمیمی شدیم، واقعا تجربه جدیدی برایم بود، در همان شروع تمرینات خنده ناگهان دچار سرفه های شدید شدم چون هنوز ریه هایم حساس بود به دلیل مصرف دخانیات، راستش کمی خجالت زده شده بودم و می خواستم از ادامه تمرینات سر باز زنم که با مدیریت خوب استاد و همراهی صمیمانه اعضاء آرام آرام تمرینات را همراه با آنها انجام می دادم و همین به تقویت اعتماد به نفس من نیز کمک کرد.
شاید باورتان نشود که در همان روز اول در حین انجام تمرینات خنده های بی دلیل، متوجه تغییرات شگرفی درونم و احساساتم شدم هر چند ابتدای آن روز باز میل شدیدی به مصرف سیگار داشتم، گویا با قرار گرفتن در آن فضاء اصلا احساس نیاز نمی کردم، بعد اتمام جلسه به ما تمریناتی داده شد که می بایست در کنزل انجام می دادیم و هر روز صبح که این تمرینات را انجام می دادم خودم احساس می کردم که کم کم میلم نسبت به سیگار کمتر و کمتر می شود و مهمتر از آن دیگر مثل روزهای قبل احساس کلافکی نداشتم، بعد چند روز انجام تمرینات کم کم حالت افسرده من جایش را به شادابی و سرزندگی داد.
از طرفی فواید دیگری هم عایدمان شد در جمع ها و دور همی های دوستانه گویا حس شوخ طبعی هم در من تقویت شده بود که حتی دوستانم هم متوجه این تغییر شده بودند و جالب تر آنکه همیشه بعد یک یا دوساعت بودن در یک جمع می بایست آن جمع را ترک می کردم به طور شگرفی اینبار دوست نداشتم از جمع دوستان دل بکنم، در کل صبورتر شده بودم، بر خلاف اکثر اوقات که به مسائل منفی نگاه می کردم ، مثبت تر شده بودم گویا فواید جانبی که از شرکت درآن کارگاه عایدم شده بود خیلی بیشتر و موثرتر از هدف اصلیم که تنها ترک آسان سیگار بود، زندگیم را تحت الشعاع خود قرار داد.
در نهایت چیری را که هم آنرا تجربه کردم و هم از آن کارگاه آموختم این بود: آری! بی دلیل هم می توان شاد بود.