عملیات «طوفان الاقصی» به خودی خود عاملی برای شروع جنگ جهانی سوم نخواهد بود، اما این عملیات در یک زمینه ی تاریخی پر از دگرگونیها، بحرانها، تقاطعها و فروپاشیهای مهم بینالمللی رخ داده است که ممکن است منجر به وقوع جنگ جهانی سوم شود. فشار برخی عوامل, قدرت های بزرگ جهان را به سمت جنگ جهانی سوم سوق می دهند و آنها را قادر می سازد تا در یک مرحله تاریخی که راه را هموار می کند, تا به اهداف خود برای بازسازی نظم جدید جهانی برسند.
شفاف سازی
قبل از شروع مطالب می خواهم مواردی را بیان نمایم:
این مقاله پیشگویی ارائه نمیکند، بلکه تلاش میکند تا شباهتهای بین دلایل واقعی وقوع جنگهای جهانی اول و دوم را شناسایی کند و تأکید کند که این دلایل در زمان ما به طور گسترده در دسترس قرار گرفتهاند و وقوع جنگ جهانی سوم را نشان میدهند.
1: جنگ جهانی اول به دلیل ترور ولیعهد پادشاهی اتریش-مجارستان توسط صرب ها در پایتخت، در ژوئن 1914 میلادی رخ نداد و جنگ جهانی دوم نیز به دلیل تصمیمات هیتلر رخ نداد. اما علل واقعی هر دو جنگ فراتر از این مباحث بود، و این وقایع تنها لحظات مناسبی بودند که قدرتهای بزرگ را بر آن وا داشت تا آنها را توجیه کافی برای رفتن به جنگ جهانی بدانند, زیرا که شدیداً به آن نیاز داشتند.
2: انتظار میرود غرب خاورمیانه را عرصه جنگ جهانی سوم قرار میدهد تا کشورهای غربی، شهرهای خود, زیرساخت ها و دستاوردهای صنعتی و فناوری هایشان را که از آنچه در جنگ جهانی اول و دوم متحمل آسیب شده اند را در امان نگه دارند. در غرب آسیا یا خاورمیانه کشورهای عربی و دو کشور ترکیه و ایران, به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی مناسب و منابع طبیعی- نفت و مواد معدنی درصورت آغاز جنگ آینده, مورد هدف قرار خواهند گرفت.
3: همچنین رژیم صهیونیستی یک طرف کلیدی در این جنگ خواهد بود, زیرا آنها به امید رسیدن به آرزوهای ژئوپلیتیک خود در منطقه میباشند, که به عقیده بنده تماما یک خواب و آرزو بیش نمیباشد.
علل شروع جنگ های جهانی چه میباشد؟
مهمترین دلایلی که قدرت های بزرگ را در آغاز قرن گذشته به جنگ جهانی اول برانگیخت به شرح زیر میباشد:
1: ضعف امپراتوری عثمانی و آرزوهای امپراتوری های اروپایی برای از بین بردن آنها، تصاحب میراث و بازگرداندن شکوه امپراتوری روم در قسطنطنیه.
2: درگیری هایی که در سراسر قرن نوزدهم میلادی و آغاز قرن بیستم بر کشورهای اروپایی حاکم بود. به دلیل تمایلات توسعه طلبانه و میل به تسلط و نفوذ.
3: گسترش رقابت استعماری اروپا در تمام قاره های جهان، با ابعاد اقتصادی و توسعه طلبانه آنها، که در آن بریتانیا به عنوان یک قدرت استعمارگر ظهور کرد.
4: اتحادهای متغیر و بی ثباتی که امپراتوری های اروپایی برای قدرت گرفتن بر رقبای خود ایجاد کردند، مانند: اتحادیه سه امپراتور: ( روسیه, آلمان, اتریش- مجارستان)، اتحاد دوجانبه بین امپراتوری (آلمان و امپراتوری اتریش- مجارستان)، اتحاد سه گانه (بین آنها و ایتالیا، و اتحاد بریتانیا و ژاپن).
5: مسابقه تسلیحاتی که با انقلاب صنعتی و علمی و توسعه ماشین آلات، تجهیزات و روش های رزمی آغاز شد.
جنگ جهانی اول چهار سال به طول انجامید (1914-1918 پس از میلاد) و با پیروزی نیروهای متفقین شامل: بریتانیا، فرانسه و روسیه (قدرت های سه گانه متعهد) به پایان رسید و بعداً ایالات متحده، ژاپن و ایتالیا به آن پیوستند. و شکست قدرت های مرکزی: آلمان، ترکیه و اتریش – مجارستان و بلغارستان, که حدود ده میلیون سرباز و هفت میلیون غیرنظامی کشته شدند و عامل شیوع آنفولانزای اسپانیایی بود که بیش از 70 میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد.
جنگ, اولین سنگ بنای نظم نوین جهانی را به رهبری بریتانیا، فرانسه، روسیه و ایالات متحده ایجاد کرد. مرزهای جغرافیایی اروپا بر اساس دلایل ناسیونالیستی دوباره ترسیم شد و جامعه ملل برای اولین بار در تاریخ بشر تأسیس شد. به عنوان رابط نهادی برای نظم نوین جهانی که مسئول تنظیم روابط بین کشورهاست.تعداد اعضاء ,حفظ صلح و ثبات بین المللی, محدود کردن مسابقه تسلیحاتی و حل و فصل اختلافات, مطابق با معاهدات و قوانین وضع شده و تصویب شده توسط کشورهای عضو.
آلمان مسئول خسارات ناشی از این جنگ بود و غرامتی به مبلغ 269 میلیارد فرانک آلمان تعیین شد که در سال 1929 به 112 میلیارد فرانک کاهش یافت, که آلمان در سال 2010 مجبور به پرداخت آن شد.
جامعه ملل در اولین آزمون خود شکست خورد و نتوانست وظایف خود را انجام دهد و به اهداف تعیین شده دست یابد و همچنین نتوانست به مسابقه تسلیحاتی که با سرعتی شتابان که تاکنون هم متوقف نشده است پایان دهد. و نه برای محدود کردن آرزوهای قدرتهای استعماری بزرگ به سمت توسعه، نفوذ و هژمونی، و معاهدهای که نمیتوانست امضاکنندگان خود را ملزم به تعهد به هر آنچه در آن است ملزم کند، که نشاندهنده شکست نسبی اولین تلاش برای ایجاد نظم نوین جهانی بود, و میزان نیاز به یک روند بازسازی سریع در اسرع وقت را آشکار کرد.
هنوز بیست سال نگذشته بود, تا اینکه جنگ جهانی دوم آغاز شد و در دوره (1939-1945 میلادی) بین دو گروه ادامه یافت: گروه اول نیروهای متفقین و عمدتاً شامل: بریتانیا، فرانسه، ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی و چین و گروه دوم، که عمدتاً شامل: آلمان، ایتالیا و ژاپن بود.
دلایلی که منجر به وقوع جنگ دوم شد، با دلایل قبلی که منجر به وقوع جنگ جهانی اول شد، فاصله چندانی نداشت، زیرا جامعه ملل نتوانست وظایف خود را به خوبی انجام دهد و به ابزاری در دستان برخی از کشورهای جامعه ملل تبدیل شده بود. بنابراین قدرت های بزرگ, اتحادها و گسترش های منطقهای و بینالمللی خود را از سر گرفتند، بهویژه توسعههایی که توسط آلمان در اروپا و پس از روی کار آمدن هیتلر و مطرح کردن شعار برتری نژادی اروپا، لغو معاهده ورسای, و تمرکز بر تقویت ارتش و توسعه صنایع نظامی انجام شده بود.
جنگ با پیروزی نیروهای متفقین و شکست نیروهای مقابل آنها و کشته شدن تقریباً 60 میلیون سرباز و غیرنظامی در نتیجه جنگ و تأثیرات آن در سال های بعد به پایان رسید. یکی از برجستهترین نتایج سیاسی حاصل از جنگ، بازسازی نظم نوین جهانی، تأسیس سازمان ملل متحد با سازمانهای مختلف آن به رهبری شورای امنیت بود که تصمیمات آن تا به امروز توسط کشورهای اصلی پیروز در این نبرد کنترل میشود. جنگ و تبدیل جهان از حالت چندقطبی به دوقطبی: اول: قطب سرمایه داری به رهبری ایالات متحده و دوم: قطب سوسیالیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی بود.
اقدامات توسعهطلبانه در زمینههای مختلف نظامی، اقتصادی و علمی، برای افزایش هژمونی و نفوذ ادامه یافت، اتحادهای جدید منطقهای و بینالمللی پدید آمد و مسابقه تسلیحاتی در دو حوزه متعارف و هستهای گسترش یافت و به گسترهای وحشتناک تبدیل شد.
سازمان ملل متحد سال به سال وظایف خود را در دستیابی به صلح و ثبات بین المللی و محدود کردن مسابقه تسلیحاتی ضعیف تر انجام میدهد و شورای امنیت همچنان حافظ منافع اعضای خود و منافع متحدان خود و منافع درون سازمانی میباشد. درگیریهای منطقهای نیز همچنان ادامه دارد, که بیشتر آنها بر اساس منافع دو قطب و سیاستهای حفظ و توسعه این منافع میباشد.
و اما…اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید و جهان از یک وضعیت دوقطبی به یک وضعیت تک قطبی تبدیل شد و ایالات متحده تاج و تخت تک قطبی را اشغال کرد، اما این موقعیت پایدار نبود، زیرا با ادامه مسابقه تسلیحاتی، روسیه قدرت و موقعیت خود را بازیافت و بسیاری از دولت ها و قدرت ها, شروع به نزدیک شدن به انحصار ایالات متحده کردند و خواستار بازسازی نظم جهانی به گونه ای شدند که عدالت، صلح و ثبات در سراسر جهان بدون تسلط یک کشور بر کشورهای دیگر محقق شود.
از آغاز دهه دوم این قرن، جهان سال به سال شاهد بازگشت عواملی بود که به وقوع جنگ جهانی اول و دوم منجر گردیده بود. و همچنین روز به روز این عوامل شدیدتر می شوند و به جرقه های جنگ جهانی سوم نزدیک تر می شوند.
این جنگ قطعا طی یک شب اتفاق نخواهد افتاد، اما زمان آن نزدیکتر از همیشه است، ایالات متحده به دنبال حفظ موقعیت خود در راس قطب قدرت جهانی میباشد و به دنبال پایان دادن به آرزوهای کشورهای دیگر که مایل به صعود به راس این قله هستند میباشد و هزینه های زیادی نیز تا به الان پرداخت کرده است اما در واقع نتوانسته است به این امر دست یابد زیرا که دیگر جهان از حالت تک قطبی خارج شده است ودر جای جای جهان قطب های جدید سیاسی و نظامی به روی کار آمده اند مانند : چین در شرق آسیا و ایران در غرب آسیا…
اما امریکا همچنان به دنبال حفظ و به دست آوردن این مهم برای خود میباشد. سیستم های سیاسی بنا شده جهانی, دیگر برای مرمت نظم دنیا مفید نیستند و اکنون نیاز به تعمیرات گسترده ای دارند. تخریب و بازسازی جدید متناسب با روند تحولی است که از سال 2015 تحت عنوان اهداف توسعه پایدار شاهد بوده است و این ابزار و قوانین خود طراحی شده به ایالات متحده این اجازه را می دهد تا به نفوذ و قلدری خود در دنیا همچنان ادامه دهد اما با روی کار آمدن قطب ها و قدرت های نوظهور, این روند برای امریکا با چالش های زیادی همراه شده است.
مانند نگاه غرب و امریکا به منطقه غرب آسیا و ظهور و قدرت گیری محور مقاومت, محور مقاومتی که تا به الان توانسته است در مقابل زیاده خواهی های آمریکایی ها و غربی ها ایستادگی نماید, به طوری که آنها مجبور به نشستن در پشت میز مذاکره شده اند…