فاطمه شهاب‌الدین
فاطمه شهاب‌الدین
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

بر بال فرشتگان، همسفر شیاطین!

هواپیما در ارتفاع شصت هزار پایی اوج گرفت، کمی به پایین آمد و بعد کمی به چپ و راست متمایل شد! با اینکه وحشت زده بودم، اما با خودم فکر کردم،

هواپیما روی آسمان صلیب کشید...!

بگذار بگویم به کجا دعوت شدم...

وقتی بالاخره هواپیما به زمین نشست، نگاهی به دنیای اطرافم انداختم. من با اتفاقات زیادی مواجه بودم... صدای دادگاه تفتیش عقاید گالیله در سرم سایه انداخته و تنها چند ثانیه تنفس کافی بود تا بوی تکفیر و آتش، ریه‌هایم را سوراخ کند. روزگاری هنرِ برنینی، میکل آنژ، رافائل و ورشافلت آرامش ساده سنت پیتر را تحت تأثیر قرار داده و حتی باعث شده بود تا صدای بال‌های میکائیل برای همیشه بر فراز قلعه سنت آنجلو ماندگار شود.

دن براون دعوتم کرده بود تا بیست و چهار ساعت را در دنیای فرشتگان و شیاطین، از معماهای جدید لذت ببرم. معماهایی که برای حل آن‌ها، آب، هوا، آتش و خاک را باید به خدمت می‌گرفتم!

من در این سفر تنها نبودم. همسفرانی داشتم که هر کدام با ضمانت نویسنده، همراهی‌ام می‌کردند:

رابرت لنگدان

دن براون می‌گوید: «رابرت لنگدان مردی است که آرزو داشتم، روزی به آن تبدیل شوم.»

وقتی این را شنیدم از او تشکر کردم که به من این فرصت را داده تا با آرزویش، همسفر شوم. رابرت لنگدان استاد دانشگاه هاروارد است. شخصی که هرچه بیشتر نگاهش می‌کنم، بیشتر مرا به یاد جوزف کمپبل می‌اندازد. او اتفاقاتی را در کودکی پشت سر گذاشته که باعث شده، یک شناگر ماهر و قهرمان واترپلو شود. شخصی بی‌نهایت باهوش که دانش نمادها، تمام زندگیش را تحت تأثیر قرار داده است؛ اما یک چیز در موردش درست به نظر نمی‌رسد...

ساعت میکی ماوس کودکانه‌ای که دور مچش بسته...!

راستش را بخواهید زمان زیادی را به آن ساعت زل زدم و تنها توجیهی که توانستم بیابم، والت دیزنی، موش و دستکش‌های سفید بود. شاید بگویید بیش از حد وسواسی شده‌ام، اما در ذهنم نمی‌گنجد یک پروفسور نمادشناسی مذهبی، نتواند بی‌خیال ساعت میکی موس کودکی‌اش شود!

ویتوریا وترا

بعضی همسفرها می‌توانند جذاب و دوست داشتنی باشند اما بعید است یک دانشمندِ ورزشکارِ مخترع، جذاب و دوستداشتنی باشد! به قول کهلر، او یک زیست شناسِ درگیر شده با فیزیک است. شخصیتی که چند دقیقه با او کافی است تا با ماده، ضد ماده و اطلاعات پیرامون آن‌ها، بمباران شوید. ویتوریا اسرار زیادی دارد. پیش از این سفر، او رازی را برملا کرد که باعث شد همگی تا واتیکان بسیج شویم!

لئوناردو وترا

وقتی دن براون از من خواست تا در این سفر حاضر شوم، فکر می‌کردم که باید با شخصی به نام لئوناردو ملاقات کنم! راستش را بخواهید او عاشق این اسم است، می‌گویید نه، کتاب‌های دیگرش را بخوانید!

وترا شخصی بود که آرزو داشتم او را بیشتر بشناسم. متأسفانه نتوانست با ما به واتیکان بیاید! هرچند ویتوریا که دختر خوانده لئوناردو است، بیوگرافی کاملی از پدرش ارائه داد. برای همین هم مطمئنم، تمام اتفاقاتی که بعد از این می‌افتد از اهداف و آرزوهای لئوناردو وترا ناشی می‌شود. مرد بلند پروازی که حتی دیگران هم به خاطر آرزوهایش، پرواز می‌کنند!

مرد حشیشی

اشتباه نکنید! او همسفر ما نیست! هرچند حدس می‌زنم زیر مجموعه فرشتگان مرگ حسن صباح باشد. شاید حتی براون هم چندان اطلاعات صحیح و دقیقی درباره او نداشت، وگرنه واضح‌تر درباره‌اش توضیح می‌داد. تنها چیزی که از اسمش برمی‌آید این است: یک قاتل حرفه‌ای!

چرا به این سفر آمدم...؟

حقیقتش پاسخ این پرسش به زمان گذشته باز می‌گردد... شاید خردسالی... زمانی که پدر و مادرم اولین کتاب درباره دایناسورها یا کهکشان‌ها را برایم می‌خواندند و نخستین پنجره‌های علم به رویم گشوده می‌شد.

مدت زیادی فکر می‌کردم کتاب‌های آسمانی هم جزئی از دنیای علم هستند، هرچند متعالی‌تر و وسیع‌تر، اما وقتی بزرگ‌تر شدم، پی بردم دیگران مانند من نمی‌اندیشند! آن‌ها تفاوت‌های علم و دین را به شمشیر تبدیل کرده و به جان یکدیگر می‌افتند! با آن که هیچ وقت خود را درگیر این بحث ظاهری نمی‌کردم، اما پس از اتفاقی که در سرن افتاد، تصمیم گرفتم تا بیش از پیش در راه اثبات آن‌چه باور دارم، مبارزه کنم.

سفر به واتیکان با همسفرانی که براون پیشنهاد کرد، فرصتی بود تا بیشتر درباره آن‌چه در این مسیر انتظارم را می‌کشد، بدانم. دوستان و دشمنان را بشناسم و بفهمم چرا به این دنیا، فرشتگان و شیاطین می‌گویند.

احتمالاً اگر این دنیا را مانند من تجربه کنید، خواهید فهمید که هر فرشته‌ای، واقعاً معصوم و بی‌گناه نیست و هر شیطانی هم لزوماً از ابلیس زاده نشده، هرچند که آبلیسک تبدیل به نمادی جدایی ناپذیر از میدان سنت پیتر شده باشد!

فکر کنم برنینی نتوانسته خودش را راضی کند تا چیز دیگری برای آراستن میدان بیضی شکلش بیابد! هرچند از حق نگذریم اگر او و مجسمه‌هایش نبودند، احتمالاً از انقلاب ماده و ضد ماده و بیگ بنگ دوم، جان سالم به در نمی‌بردیم و من می‌دانم که معجزه دنیای مدرن، ارزش سختی کشیدن را دارد.

بگذار بیش از این چیزی نگویم...

دن براون سفرنامه ما را با نهایت دقت و جذابیت نوشته است، با اینکه این سفر را تجربه کرده‌ام، اما هنوز هم مشتاقم آن را دوره کنم.

سفر چگونه گذشت...؟

حقیقتش را بخواهید من در بیشتر سفرهایی که دن براون طی این سال‌ها ترتیب داده است، شرکت کرده‌ام. او بیشتر اوقات به یک نحو برنامه ریزی می‌کند. ترتیب مکان‌هایی که می‌رویم یا اتفاقاتی که تجربه می‌کنیم تقریباً به یک شکل است. همسفرها هم همینطور...

رابرت لنگدان که پای ثابت تمام سفرهاست، اما بقیه افرادی هم که برای مقصدهای بعدی انتخاب شدند، بی‌شباهت به همسفران دنیای فرشتگان و شیاطین نیستند. مثلا در سفری که برای حل راز داوینچی به پاریس داشتیم، به جای ویتوریا، سوفی با ما بود و ژاک سونیر هم به جای لئوناردو وترا نشسته بود. سیلاس را هم می‌توان بدل مرد حشیشی دانست. تیبینگ هم شبیه کامرلنگو بود و حتی می‌توان گفت که همان فراز و فرودها را در سفر پشت سر گذاشت. هرچند شخصیت همسفران و معماهای سفر به قدری جذاب بود که این تکرارها به چشم نمی‌آمدند.

سفرهایی که به همراه رابرت لنگدان برنامه ریزی می‌شوند، به اندازه کشف‌های فیزیک هیجان‌انگیزند. زیبایی آن‌ها به وسعت تاریخ هنر گسترده است و همیشه رازی برای افشا شدن، در پس انفجارِ اطلاعاتی نو، انتظارمان را می‌کشد.


انسانی از دنیای فرشتگان و شیاطین

فاطمه شهاب‌الدین

پانویس(به سبک ایلومیناتی):

شکافتن رمز این کلمه پس از این سفر خالی از لطف نیست. به خصوص آن که باعث می‌شود به عنوان یک ایرانی جای خود را در این ماجرای هیجان‌انگیز پیدا کنی!


دن براوننقد کتابایلومیناتیرمز
شهاب آتشی است که در قلب آب می‌سوزد. شعله‌ای است که جان می‌گیرد تا شاید تاریکی، بزم رویا نشود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید