سلام دوست عزیزم!
امیدوارم این نامه به دستت برسد...
چون در آن، کتاب جالبی را معرفی کردهام!
بگذار مختصر و مفید بگویم...
مونالیزا با لبخند مرموزش به مرد ویتروویانو نگاه کرد و او را به دنبال بانوی صخرهها فرستاد. شاید این بار، آنها هم سهمی در شام آخر داشته باشند! به خصوص حالا که ساندرو بوتچلی، پوسن، برنینی، موتزارت، ویکتور هوگو، ژان کوکتو، والت دیزنی، آیزاک نیوتن و چندین نخبه دیگر هم با لئوناردو هم دست هستند.
فکر کردی قرار است خیلی ساده خلاصهای از کتاب را در اختیارت بگذارم؟! سخت در اشتباهی...! راز داوینچی مخصوص کسی نیست که دنبال یک داستان (یا بهتر است بگویم حقیقتی) سرراست میگردد. اگر دست من بود، بر جلدش مینوشتم:
«فقط نمادشناسان و کسانی که میخواهند بیشتر فکر کنند، وارد شوند!»
من میدانم که تو جزو این افرادی!
حالا سعی کن رابطه اعداد زیر را شناسایی کنی:
۰، ۱، ۱، ۲، ۳، ۵، ۸، ۱۳، ۲۱، ۳۴، ۵۵، ۸۹، ۱۴۴، ۲۳۳، ۳۷۷، ۶۱۰، ۹۸۷، ۱۵۹۷، ۲۵۸۴، ۴۱۸۱، ۶۷۶۵، ۱۰۹۴۶، ۱۷۷۱۱، ۲۸۶۵۷ ، ۴۶۳۶۸
...
اگر داری نام این توالی را در ذهنت تکرار میکنی، شاید بتوانی با سوفی نوو دوست شوی یا همراه پروفسور لنگدان ماجراجویی را شروع کنی!
اگر کنجکاوی چه کسانی باعث شدند تا برایت این نامه را بنویسم، بهتر است ادامه این نوشته را با دقت بخوانی:
رابرت لنگدان
دن براون میگوید: «رابرت لنگدان مردی است که آرزو داشتم، روزی به آن تبدیل شوم.»
باید در جوابش بگویم، دوست عزیز! بیشتر نویسندگان آرزوی زندگی در مقام شخصیت اصلی کتابشان را دارند. اما هیچ کدام از آنها نمیتوانند شخصیتی مانند رابرت لنگدان خلق کنند تا دیگران هم آرزو کنند به جای او باشند!
هوش، عادات رفتاری، اطلاعات و حتی ظاهر او مناسب یک استاد دانشگاه هاروارد است. قهرمانی که براون با الهام از جوزف کمپبل خلق کرده، توانسته آنقدر واقعی باشد که خواننده با او همزادپنداری کند. حتی ضعفهای رابرت لنگدان، از او شخصیتی قویتر ساخته که باعث نفوذ بیشترش بر مخاطب میشود.
حقیقت آن است که نقش او در برخی مواقع میان حجم اطلاعات بیرونی و روند داستان، گم شده؛ اما حتی این به حاشیه راندن کاراکتر اصلی، باعث میشود تا داستان واقعیتر به نظر برسد!
بیا صادق باشیم، ما نیز در تمام ماجراهایی که زندگی بر سر راهمان قرار میدهد، شخصیت اصلی نیستیم.
سوفی نوو
آقای براون ما از آشنایی بیشتر با سوفی خوشحال میشدیم!
دختر باهوش و شجاع داستان!
این تصوری است که سوفی با ورودش به داستان در ذهن خواننده ایجاد میکند. اما در کمال تعجب هرچه ماجرا پیش میرود، این شخصیت دچار افول میشود! گویا نویسنده فراموش کرده، دختر پلیسِ راز داوینچی، که از قضا نقش اساسی در داستان دارد، نیازمند پرورش بیشتر است.
ژاک سونیر
قدرت بعضی از پیرمردها را نباید دست کم گرفت!
ژاک سونیر کسی است که میتواند همه را دور انگشت کوچک خود بچرخاند! او نخبهای است که قدرت ذهنش را در نگهداری از رازی دیرینه به کار میبندد و نسبت به باورهای خود تا پای جان، وفادار است. هرچند زنگ هشداری درباره او وجود دارد: «نباید زیاد برایش دلسوزی کرد!»(اگر چرایش را میخواهی، کتاب را بخوان، بعد باهم حرف میزنیم!)
سیلاس
انسان میتواند شما را شگفت زده کند!
احتمالاً سیلاس نمود بارز جمله بالاست. او شخصیتی طرد شده دارد که با نخستین جرقههای انسانیت، زنده میشود. او تنها به دین کسی است که او را گرامی داشته و خلأ وجودیش را پر میکند. شاید سیلاس قانع کنندهترین کاراکتر راز داوینچی باشد، اما هنوز پرسشی دربارهاش باقی میماند: چرا او باید زال باشد...؟!
کمی هم از راز داوینچی پرده بر میدارم...
«لنگدان اندیشید: من توی یکی از نقاشیهای سالوادور دالی گیر افتادم!»
آثار هنرمندان و نقاشان بزرگ، عدد فی و تناسب طلایی در ریاضیات، تاریخ و نمادهای پیچیده و پنهان مصر و روم باستان، مسیحیت و کلیسا، اسرار انجمنهای مخفی و حتی بیست و دو کارت تاروت به علاوه یک درصد تخیل و داستان پردازی و طرح معماهای خود ساخته، دقیقاً دنیایی فرای واقع گرایی را ترسیم میکنند.
این که در یک نقاشی سوررئال با هزار نماد و معمای پیچیده اسیر باشی با وجود جذابیت، تا حدود زیادی ترسناک به نظر میرسد! اما قسمت عجیب داستان این است که تمام اینها در خدمت یک آرمان به کار گرفته شدهاند، احیای نقش زن!
نویسنده شخصیتهایش را بسیج کرده و چنان برای این هدف میجنگد که به عنوان یک زن، همینجا از او تشکر میکنم! به راستی چه قلب مهربانی دارد که برای مظلومیت ما میتپد و اینگونه به سختی تلاش میکند تا جایگاهمان را در جامعه مردسالار، با قدرت قلمش، بازیابد! هرچند خوانندهای که کمی به پازل داستان توجه کند، متوجه خواهد شد، این تنها محتوای نهفته در داستان نیست. احیای جایگاه زنان در خدمت تولد یک منجی است! حقیقتش این را خود نویسنده یاد داده، پاسخهای آماده، لزوماً جواب مسئله نیستند...
احتمالاً همین جاست که واژه Sang Real (خون سلطنتی) باید در گوشم به صدا دربیاید و به یاد علاقه براون به بازی کلمات شکسپیر بیفتم! چراکه San Greal (جام مقدس) هم نقش خود را در داستان دارد و در حقیقت این San Greal است که Sang Real را حمل کرده و از آن محافظت میکند.
فکر کنم بخواهی درباره قلم نویسنده بیشتر بدانی...
دن براون از پای تدریس ادبیات بلند شده تا برای ما داستانی را با چاشنی پیچیدگی، از زبان سوم شخص، روایت کند. قلم جذاب او باعث میشود تا مخاطب، دانستنیهای بسیار یا در برخی موارد سخت را، به راحتی دریافت کند و در عین حال از داستان جا نماند.
معمولاً نویسندگانی که مایلند اطلاعات زیادی را در قالب داستان بگنجانند، درگیر ارائه مطالب خود شده و از روند داستان جا میمانند، اما دن براون توانسته به زیبایی قلمش را هدایت کرده و داستان پردازی کند.
همانطور که گفتم، او از طرفداران بازی با کلمات شکسپیر است، این باعث شده تا خواندن ترجمه این اثر به اندازه نسخه اصلی، جذاب نباشد. هرچند برخی مترجمان نسخه قابل قبولی را به زبان فارسی ارائه کردهاند که تا جای ممکن به متن اصلی وفادار است.
وقتی آخرین صفحه کتاب از زیر انگشتانم میلغزید، با خودم گفتم، راز داوینچی هزارتویی است که ارزش سفر و حتی گم شدن را داشت! اما میدانستم که این هزارتو، به موزه لوور یا ماجراجوییهای نهفته در داستان محدود نیست، حقیقتی است که در میان ما جریان داشته و دارد.
با احترام
همانی که کتاب را زیر و رو کرده!
فاطمه شهابالدین
P.S. ( Jacques Saunière's style): Do not take this book and the mysteries behind it, so seriously. Your mind is the main power of your world.
این پانویس را هم من نوشتم، تا بعد از خواندن کتاب رمزگشایی کنی! مطمئنم که در آشوب ذهنی آینده به کارت میآید...