گاهی آدم ها وقتی بیمار میشوند و چیز جدیدی می آموزند
عزیزتر میشوند
همیشه رنج ها بد نبستند
ما نمیدانیم ولی فکر میکنیم رنج ها نقطه مقابل شادی و نشاط هستند
یا اینکه در حالت غیر واقع بینانه اش فکر میکنیم زمانی واقعا شاد خواهیم بود که رنج هایمان به کلی از میان رفته باشد
اما آیا خواسته اصلی ما این است ؟پایان رنج ها ؟؟
رنج ها پایانی ندارند ما که هنوز به بهشت خدا راه نیافته ایم
رنج ها هستند و غیر قابل اجتناب . فرار از آنها تنها انها را قوی تر میکند جایی باید ایستاد و به دل رنج ها رهسپار شد
بیان درست تر و واقعی بینانه تری هم هست
شادی لذت بخش در دل رنج هاست . تا رنج ها نباشند لذت ها هرگز توانایی خودنمایی کردن را نخواهند داشت .
این رنج ها شاید موهبتی باشند برای چشیدن حقیقتی ژرف و تجربی ای عظیم که انسانی اگر رنجی به او نمیرسید یقینا هرگز به دنبال آن نمیرفت .
ما در برابر رنج ها آنقدر ها هم که فکر میکنیم آسیب ناپذیر نیستیم .
اینطور نیست که رنج ها همیشه مال همسایگان باشند جایی ما نیز دچار همان رنجی میشویم که همسایه مان چندی پیش دچار ان بوده است پس این خیال که میتوان از رنج ها فرار کرد را باید از ذهن دور کرد این خیال که بعد از اتمام رنج هایم خواهم خندید و از ته دل شاد خواهم بود را باید از خود دور کرد. لذت زمانی معنا میابد که نیازی برای رفع هست . و عشق و نشاط زمانی معنا میابد که رنج ها راه خلاقیت رفته باشند .
شاید پر بیراهه نباشد اگر بگویم این رنج ها هستند که به ما معنا میبخشند . شاید هم بهتر باشد اینچنین بگویم رنج ها زمانی شیرین میشود که ما در این رنج ها معنای حقیقی زندگی خویش را دریافت کنیم . گاهی برخی در پس این رنج ها به زندگی خارق العاده ای رسیده اند که اگر سالم بودند شاید هرگز نمیتوانستند به این جایگاه برسند .
یک روزی تلوزیون شبکه یک جوان نابینایی را نشان میداد که زبان عربی درس میداد و رتبه سه رقمی آورده بود
بسیار تحسین میشد آیا اگر او جور دیگری هم بود چنین لذتی در رنج ها برای او تداعی میشد ؟؟ رنج ها بد نیستند نه آنکه ما چشمان خودمان در بیاوریم که میخواهیم به چنین جایگاهی برسیم نه هرگز اما این یک توفیق اجباریست برای ریاضت کشیدن و معنا پیدا کردن در پس رنجها
حالا که رنجی ما را پیدا کرده است بنشینیم گریه بکنیم که چرا این رنج همسایه مان را نگرفت مرا گرفت
چون دیدگاهی که مریضی و آشفتگی و آشوب را فقط برای همسایگان میداند قابل تحسین نخواهد بود .
بیایید با خود راحت باشیم جایی که انسان به بن بست رسیده باشد
شاید راه های زیادی جلوی روی او باشد
شاید بخواهد هرگز باور نکند که جلوی روی او دیواری محکم و بلند است که پشت آن دیوار چیزی جز آجر های در هم تنیده نیست شاید چنین مست و خاموش شود که بخواهد راه فراموشی پیش گیرد
و شاید هم بخواهد همان جا بنشینید و به بخت بد خود لعن بفرستد و زار زار گریه کند کدام یک از اینها مناسب خواهد بود
پر واضح است که هیچ کدام یک
راه سومی هم خواهد بود
بهتر است ابتدا قبول کند که دیواری هست و او به بن بست رسیده است و سپس به راه چاره بیوفتد اگر واقعا میتواند از دیوار رد شود چنین کند وگرنه بهتر است همان جا خانه ای زیبا برای اقامت درست کند یا شاید هم به راه های دیگری سر بزند