من آدم بی ادبی نیستم ولی واقعا داغ کردم و عصبی ام.
تف به کمالگرایی! آره، درست شنیدید. تف. اونم از ته دل. از اون تفهایی که دیگه حال نداری آب دهنت رو هم قورت بدی و مستقیم میفرستی سمت اون قلّه ی دستنیافتنی که مثل یه کابوس هر شب و روز تو گوشت وز وز میکنه: "بیشتر تلاش کن! بهتر باش! کامل باش!"
نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه، ولی من دیگه از این کمالگرایی لعنتی خسته شدم. از اینکه برای یه کار ساده، ساعتها وقت میذارم و آخرش هم با یه حسرت بزرگ از نتیجه نهایی فاصله میگیرم. از اینکه پروژههای بزرگ زندگیم رو به تعویق میندازم، چون ته دلم میدونم هر چقدر هم تلاش کنم، اون چیزی که "باید" باشه، نمیشه.
واقعاً کی این واژه "کامل" رو اختراع کرد؟ اصلاً چی هست این کمال؟ یه موجود فضایی با ۱۰ تا دست و پا که همزمان هم داره ویولن میزنه، هم ماراتن میدوئه و هم یه پایاننامه دکترا مینویسه؟ آخه مگه میشه؟ چرا باید اینقدر خودمون رو آزار بدیم برای چیزی که از اساس وجود نداره؟
من دیگه نمیتونم. نمیتونم هر عکسی که میگیرم رو ساعتها ادیت کنم تا یه لکهی ریز هم توش نباشه. نمیتونم هر متنی که مینویسم رو انقدر بازنویسی کنم تا مبادا یه کلمه جابهجا باشه. نمیتونم هر ایدهای که به ذهنم میرسه رو تا مرحله نابودی تحلیل کنم، چون ممکنه "کامل" نباشه.
میدونید، خنده داره. ما انقدر به دنبال کمالیم که از خود زندگی جا میمونیم. از لذت لحظات ساده، از اشتباهات قشنگی که باعث رشد میشن، از نقصهایی که ما رو منحصربهفرد میکنن. ما داریم یه مسابقه رو میبازیم، چون اصلاً خط پایانی وجود نداره!
پس : مرگ بر کمالگرایی! من دیگه حاضر نیستم برده این واژه پوچ باشم. میخوام زندگی کنم، با تمام نقصها و اشتباهاتم. میخوام بخندم، حتی اگه خندههام "کامل" نباشن.
میخوام بنویسم، حتی اگه غلط املایی داشته باشم. میخوام باشم، همینطور که هستم. نه اونطور که "باید" باشم. میخام زندگی کنم با همه نقص هام