هایدگر ، میگه : زبان، خانه ی هستی است.
البته زبان و هستی در فرهنگ واژگان این اندیشمند سخت گویِ سخت نویس، معنایی عمیقی داره و لایه هایی بالاتر از ذهنیت اولیه ما داره، امّا اون چیزی که برای من جالبه، توجه این مرد بزرگ، به پدیده ی زبانه و دقتی که روی او داشته هست. یعنی فرض من بر اینه که او نه براساسِ تفنّن و بیکاری که براساسِ مسأله داشتن، سراغِ زبان رفته.
راستش این چند بالا، کمی بازار گرمی بود برای اینکه بگم، فارغ از بحثهای تقربی و صبغه ی معنوی الهی دادن به زبان، اون مواقع و لحظاتی که مدیریت زبان داریم، زمان و وقتمون رنگی دیگه میگیرن و حالِ خوشی در درونِ خودمون احساس میکنیم امّا به محض اینکه به هر دلیلی عنانِ زبان رو از دست میدیم، دیگه نگم براتون (لابد خودتون هم این تجربه رو داشتین) که انگار دنیای ما روی ما آوار میشه.
دنیامون آشفته میشه. هم دنیای درونمون، هم زندگی باطنیمون،یعنی سازمان فکری و انگیزشی و احساسیمون و هم (اینش دیگه عجیبه) دنیای اطرافمون غالبا، مثل دنیای درونمون به سمت ویرانی و از هم گسیختگی میره. فرض کنید مادری برای پسر یا دخترش املاء میگه (این فقط یه مثاله).
حالا اگر این دختر یا پسر براساس حدّی که مادر انتظار داره نباشه، اگه مادر، بمبارانِ کلمات رکیک رو حواله به این بیچاره کنه که مثلا :
چرا نمیفهمی؟ چقدر باید توضیح بدم؟
مگه خنگی آخه؟ و ...
اول، خودش داغ میکنه و حالش خراب میشه و هم دختر بیچاره رو میترسونه و دچار عقده میکنه و هم خیلی مواقع اینطوریه که همون موقع حوادث بد به سمتش جذب میشن و بیا و جمعش کن.
خیلی سرتون رو درد نیارم، پس:
سوارِ زبان باشیم، تا حالمون خوب باشه. چطوری ؟ نمیدونم. (خودم هم گرفتار !) و اینم عجیبه که راستش دنیای امروز، با جلوه های عجیب و غریبش، خیلی اوضاش با مدیریت زبان، جور نیست، یعنی راه و بیراه، بهونه میسازه برای اینکه یه چیزی بگی و بندو آب بدی و دنیات رو به هم بریزی ..
این متن، کامل نیست، ولی دیگه حوصله ی ادامه دادنِ بیشتر از این رو ندارم یاعلی ..