دوستی دارم که به غایت موفق است. دکترای فلسفه اسلامی دارد و چند سالی هم هست که ارشد علوم قرآنی. تمام قرآن و دو ششم نهجالبلاغه را حفظ است، مبلغی فعال در راهپیمایی اربعین و فضای مجازی است و ده کتاب تألیفی هم دارد. خلاصه از هر جهت که نگاه کنی، از ما سرتر است.
یک روز صحبت از موفقیتهای او شد و او دلش پر بود. گفت: «تو فقط بخش موفق من را میبینی و نوک کوه یخ را، اما از رنج و مشکلاتم خبر نداری.» بعد برایم تعریف کرد که شب روزی که مدرک دکترا را گرفتند، جشن کوچکی برپا کرده بودند. نامهای نوشته بود که بخواند اما منصرف شده بود. با اجازه خودش، بخشی از آن نامه را برایتان میآورم.
در آن نامه نوشته بود: «...اینجا باید تشکر کنم از کسی که همیشه پشتم بود، مثل دوست و مشاور، مثل یک مربی. وقتی همه با دید تحقیر به من نگاه میکردند، او تشویقم کرد. وقتی همه گفتند نمیشود و باید مثل بقیه باشی، او گفت هرگز مثل بقیه نباش. وقتی گفتم میخواهم قرآن را حفظ کنم، گفت برو جلو و به عقب نگاه نکن. وقتی از آرزوهایم گفتم، گفت میدانم که میتوانی...» و همینطور ادامه داد تا به اینجا رسید: «زیاده وقتتان را نگیرم، تشکر میکنم از خودم! کسی که حرفها را شنید، رنج کشید، ولی جلو رفت.»
عجیب بود و به او گفتم: «تو موفقیت ظاهریات را مدیون همین رنج و مبارزهای هستی که دیگران نمیبینند.» چقدر این حرفش درست بود! در دنیای امروز، همه ما در معرض قضاوتهای دیگران هستیم. هر روز حرف و حدیثهایی میشنویم که میتوانند به راحتی امیدمان را نابود کنند. حرفهایی مثل "این کار برای تو نیست"، "چرا وقتت را هدر میدهی؟" یا "مگر از بقیه چه چیزی بیشتر داری؟" اینها مانند سدهایی هستند که جلوی راهمان سبز میشوند.
اما ما باید از حرفهای مردم عبور کنیم. این تنها راه رسیدن به جایی است که آرزویش را داریم. نباید اجازه دهیم کلمات دیگران، به جای سوخت، تبدیل به ترمز حرکت ما شوند. هر بار که کسی با دید تحقیر به ما نگاه میکند، باید به یاد آوریم که او فقط نوک کوه یخ را میبیند. او نمیداند که ما چه رنجها و شببیداریهایی را تحمل کردهایم. ما تنها کسی هستیم که تمام مسیر را میدانیم. تمام سختیها و تلاشها، تمام شکستها و دوباره برخاستنها.
موفقیت، نتیجه یک مبارزه درونی است. مبارزهای با ترسها و شکها. مبارزهای که شاید هیچکس جز خودمان از آن خبر نداشته باشد. پس در این مسیر، بزرگترین حامی ما خودمان هستیم. کسی که حرفها را میشنود، رنج میکشد، اما جلو میرود. همیشه در پایان این راه، لحظهای میرسد که میتوانیم به خودمان بگوییم: "متشکرم که تسلیم نشدی." این بزرگترین ستایشی است که میتوانیم بشنویم.