مسعود قربانی
مسعود قربانی
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

در سوگ سیاوش

سوگ سیاوش نوشته شاهرخ مسکوب
سوگ سیاوش نوشته شاهرخ مسکوب


🔅در #سوگ_سیاوش

مسعود قربانی (کانال تلگرامی کتاب و نگاه)

#شاهرخ_مسکوب در #سوگ_سیاوش با بازخوانی این داستان حماسی و پر ازدرد و عشق و امید، بیش ازنیم‌قرن پیش تاکید برنگاهی نو و جدی به شاهنامه، این میراث کهن وپایه‌ی هویتی ما دارد؛ اصراری که به نظرم دراین‌روزها بیش از پیش بدان نیازمندیم.

اگر شاهنامه و حماسه و پهلوانانش، که اراده‌ی خود را به عمل وامی‌داشتند؛ آن‌روزها برای مسکوب، درمان حسرت نتوانستن‌هایش بود؛ امروز این کتاب چونان خونی است که باید بی‌وقفه و مستمر، اما عاری ازهیجانات مخرب، در رگ‌های روبه خشکی ایران و تمدن ایرانی تزریق گردد!

شاهنامه بی‌تردید یکی از چند ستون چیستیِ تمدن مااست که سال‌ها آگاهانه در آماج تیرهای آشنا، اما پر از کین و نفرت قرار گرفته است!
ما سخت نیازمند خوانش و تفسیر دقیق شاهنامه هستیم و با خواندن آثار مسکوب و مسکوب‌ها، باید که پابر زانوهای خویش، با سری بالا بر هویت ایرانی خود پای فشاریم. آن‌چنان که می‌بینیم مسکوب شاهنامه را می‌خواند و با انبانی که از تاریخ و اسطوره‌های ایرانی و جهانی دارد؛ سیاوش را بی غریبگی در کنارمان می‌نشاند:

«برای دست یافتن به شاهنامه نخست باید از آن دور شد، کتاب را در جای تاریخی خود نهاد و خود در تاریخ شخص خویش و زمان خویش جای گرفت. آن‌گاه از راه آن پشتوانه و فرهنگ ازهزار سال پیش آغاز کرد وبه خود بازگشت و تا به امروز آمد»(ص180)

🔅نویسنده در غروب، که بخش نخستین کتاب است؛ مفهوم والای خویش‌کاری را محور سخنانش قرار می‌دهد:

«در جهان مینوی، هنگام نخستین هجومِ اهریمن به اهورامزدا، فروهرها چون سپاهی گرد وی را گرفتند و از آسیب در امانش داشتند.
در گیتی نیز آدمی سردار و سالار همه‌ی نیروهای جنگنده است.
پس انسان در نظام جهان و نبرد نیک و بد، وظیفه‌یی دارد که باید به فرجام رساند.
در زبان پهلوی این وظیفه و انجام را خویشکاری می‌نامیدند..»(ص27)

خویشکاری، آدمی را به مینو می‌رساند و در همین مسیراست که هر انسانِ خویشکار، سوشیانس و نجات‌دهنده‌یی می‌شود که رستاخیز را در خویش حامل است و آن‌را آشکار می‌سازد!

سیاوش در ساخت چنین جهانی، نماینده‌ی انسانی است که آمده «تا این گیتیِ گرفتار را به سامانِ رستگار رساند.»(ص29) همان آزاده و کاملی که به گوهر خویش رسیده است و در همآهنگی با خدا و جهان نمی‌تواند به خویشکاریِ خود پشت‌پا زند و پیمان شکند!
او می‌داند که «پیمان‌شکنی مایه‌ی ویرانی و درغگویان مایه‌ی تباهی سراسر کشورند. حتا پیمان با دروغ‌پرستان را نمی‌توان و نباید شکست
و سیاوش پیمان با افراسیاب دروغ‌پرست را نمی‌شکند.»(ص30) با آن‌که می‌داند فرجامش مرگ است!

درد او البته مرگ نیست! چه، می‌داند مرگ بر او نازل شده است و در نظام زوروانی که او در آن سیر می‌کند؛ بخت و سرنوشت همراهان چنین راهی هستند و تو با سرنوشتت همداستانی! پس «درد سیاوش آن است که شاه از او می‌خواهد تا پیمان بشکند».(ص36)

سیاوش به خویشتن وفادار می‌ماند، چراکه می‌داند، کسی می‌تواند زندگی کند که بتواند بمیرد! پس مرگ زندگی ساز را و آتش را می‌پذیرد:

«آتش جلوه‌ی جسمانی اشا ــ راستی، نظم کیهانی و داد است و راستی، به سامانی و همآهنگی چیزها و آن است که باید باشد و داد نگاهداشت این نظم و یا رواکردن آن است پس از آشفتگی»(ص49)

سیاوش مرد نیرنگ نیست. با راستیِ خویش، راستیِ آتش را در دل می‌نشاند و سرفراز از آزمونِ نیرنگ‌کاران بیرون می‌جهد.

او می‌خواهد «با راستی از دروغان، سودابه  و گرسیوز و افراسیاب، در امان بماند... و تا دم مرگ از بدی امید نیکی [دارد]». (ص63)

اما در سرنوشت!

«فرجام سیاوش، آغاز سیاوش است»(ص97)
«سیاوش "فدای" کسی نمی‌شود؛ خویشتن باطنی و کیهانی خود را نجات می‌دهد: یعنی راستی را و هستی را!

🔅در شب، انسان حماسی را روبه رو می‌بینیم که از پهلوان اساطیری، انسانی‌تر است. افراسیاب، گریسوز، کاوس و سودابه و خیلِ آدمیان در شب نشسته‌اند.
رویین‌تن و هزار ساله و "بی‌مرگی" نمی‌شناسد. «در مرگ مانند همگانند[و] در زندگی چون دیگرانند که گذرایند، آمدنی دارند و شدنی.»(ص103)

و در مقابل مرگ عاری از تصمیم.

این‌گونه است که هم کاوس بی‌خرد و افراسیابِ ترسو و قدرت‌طلب هردو مغبون شب هستند و سیاوش را با هزاران بیم، عاقبت به مسلخ‌گاه می‌فرستند و گرسیوز و سودابه نیز جملگی چونان همه، ناتمامانند!

🔅پهلوان است که در طلوع، آشکار می‌شود. او کسی است که در مقابل مرگ روشی فاعلی برمی‌گزیند و ارادی مرگ را در آغوش می‌کشد.

در نمونه‌ی سرمدی آن، کیخسرو است که ظهور می‌کند. کیخسرو هم آن است که مرگ را انتخاب می‌کند و در واقع با چنین انتخابی مرگ ندارد.

رفتن دارد ولی مرگ نه!

«او دارنده‌ی جهانی است که همه جویای آنند؛ به اختیار رهایش می‌کند و به آن‌سوی زندگیی می‌شتابد که همه از آن گریزانند»(ص244)


شاهرخ مسکوبکتابکتاب خوانی
کتاب بخوانیم ، اگر شده روزی یک سطر ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید