زندگی کردن در کتابی که شیرازه آن چند سال است پاره شده،سخت است.
در پی هر ورق از آن که می دوی ، ورقی دیگر می افتد.
همه را که جمع و مرتب میکنی در آخر میبینی آن که باعث همبستگی و انسجام این کتاب است ، وجود ندارد ، از بین رفته است و اثری هم از خود به جای نگذاشته است.
در اینجا می فهمی چه فشاری را تحمل کرده ، چه مسئولیت بزرگی را عهده دار بوده و چه نادیده از چشممان بنیان و اساس این کتاب بوده است.
آری مادر
شیرازه کتاب زندگیمان خود تو بودی که با رفتنت همه چیز از درون و بیرون از هم پاشیده و متلاشی شد.
خانه ای که نه صفایی دارد و نه گرمایی که به خاطر وجود تو باشد .
همه چیز سرد و بی روح شده است مانند قاب عکس یخ زده ات به روی دیوار .
دخترک تنهایت این روزها خیلی بی تاب است . آرزومند لحظه هایست که برای موفقیتش دانه های تسبیح را یکی پس از دیگری با هزاران دعا رها کنی و با امید اجابت دعاهایت در مسیر پیش رویش قدم بردارد.
دلتنگ لحظه هایست که با نگاه کوچکی در چهره اش ، تمامش را میخواندی و آرامَش میگذاردی .
این روزهایش را با اجبار به صبر و سکوت و تحمل ، سپری میکند . هوایش را پیش خدایت داشته باش.
( هوایش را پیش خدایت داشته باش ).
دلتنگ و نیازمندتم حضرت مادر...?
دلنوشته:)
فاطمه خلیلی؛)