سرنوشت ایران زمین در طی تاریخ عموما با رنج و عسرت سپری گردیده و ما نیز از سر نیک اقبالی یا بداقبالی در این پاره ازجهان به دنیا آمده ایم و غالبا نیز کوششمان بر این بوده برای این سرزمین سرنوشت دیگری رقم بزنیم لیکن چون اصول حکمرانی وتعامل و مدارا گری را واقف نبودیم عموما با شکست مواجه گردیدیم ما گرفتار زنجیری تاریخی هستیم زنجیری که خود نیز در بافتنش دخیل بوده ایم حکمرانان ما آیین حکومت داری را در قالب اعمال مناسکی تجربه کرده اند که این اعمال مبرای از اصول و قانون و روشمندی بوده لذا زیبنده است بگوییم این مرز و بوم سرزمین مناسکی بوده و باری اگر طی یکصد ساله اخیر تحت تاثیر دوران مدرن قرارنگرفته بودیم شاید همین قانون نیمبند و انتخاباتی شکلی، نیز در این سرزمین پا نمیگرفت و عموما اینگونه بوده که نهاد قانون وانتخابات صرفاً برای اقتدار اجتماعی و مشروعیت سیاسی حکومت ها به عاریت گرفته شده و چون شمایلی ظاهری و شکلی داشته هیچ گاه نتوانسته به یک باور ملی تبدیل گردد و هنوز پس از یکصد سال این لباس عاریتی برتن این سرزمین زار می زند بدجور گشاد ونا برازنده است زین سبب علل و عوامل گوناگونی دخیل بوده تا به یک جامعه مناسکی تبدیل گردیم و ریشه یابی آن برمیگردد به این که راقم سطور عجالتاً به چند مورد درد آور آن اشاره می کند تا شاید نقطه آغازی برای تامل و تفکر و اندیشه گردد فرهنگ غالب ما ایرانیها معطوف به قدرت پرستی و قدرت طلبی است که این هم ریشه روحی و روانی تاریخی درما دارد که با انباشت قدرت اغنا میشویم فرقی ندارد چه در ثروت طلبی و چه در مقام طلبی و بی آنکه به پیامد و فرایند انباشت قدرت توجه داشته باشیم ما ایرانیها به قدرت عمودی تعلق خاص داریم تا به قدرت افقی چون قدرت افقی ناشی از پیوند مردمان هویت مند این سرزمین می باشد که همواره بدان اقبال نشان ندادیم و از دیگر آفات شخصیتی ما ایرانیها این که عموماً به منافع آنی در مقابل منافع آتی بیشتر ارجحیت قائلیم که این اولویت بخشی به منافع آنی سبب گشته که ما ایرانی ها حول منافع درازمدت و آتی خود متشکل نشویم که همین مشکل بس بزرگ بوده که ما رابه سوی قدرت پرستی و تفرقه رهنمون ساخته پس بنابراین فرهنگ سنتی نهادینه شده در ایران که به انباشت قدرت دائمی تعلق گونه می اندیشد و توزیع قدرت را مذموم می شمارد واین پدیده تحقق یافته حکایت از آن دارد که این فروچاله فرهنگ سنتی مناسکی از جامعه ما به آسانی رخت برنخواهد بست چون سرزمینی که قرن ها در طول تاریخ به شکلی مستبدانه اداره می شده و بنا به دلایل مختلف فرهنگی ، اقلیمی ، تاریخی ، استبداد در روح و جان تک تک مردمانش دمیده شده است چطور میتواند در عرض یکصد سال ،چند هزارسال را تعدیل و حذف و یا تغییر دهد طبیعتاً با چنین پیشینه ای در یک همچون سرزمینی مناسکی نهادهای دولت ، انتخابات، دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق بشر و سایر نهادهای مدرن به بازی گرفته خواهد شد چون این آفات از بقایای همان روحی است که قرن ها بر این سرزمین و مردمانش دمیده شده است و باید یادمان باشد ما همان نسل های سرخورده هستیم که انقلابها یمان را باختیم و به صد هاوطن پرست مملکت از مشروطه تاکنون باختیم و دستاوردهای هیچ انقلابی را نتوانستیم حفظ کنیم باید از سر انصاف وارد شده و بپذیریم که ما تولید شده اندیشه پدران و نیاکانی هستیم که فقط آداب به ما آموختند آنها آموزش و تربیت شیوه مند نداشتند و نیاموختند وشوربختانه اکنون نیز نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم و بیاموزیم پس به کوتاه سخن باید گفت ملتی تربیت ناشده ایم و این بزرگترین خلا،جامعه فعلی است که چنانچه حکمرانان ما به سوی یک جامعه مدنی نیرومند گرایش پیدا نکنند همین عامل پاشنه آشیل بحرانهای اجتماعی امروز و روزهای دیگر خواهد بود و این عوامل باعث تضعیف سرمایه های اجتماعی و در نهایت منتج به کاهش سطح اعتمادعمومی مبدل خواهد گردید و باز هم چنانچه حکمرانان ما در صدد تغییر نگرش و توان افزایی و ظرفیت سازی در خود نباشند ساماندهی اوضاع کنونی سخت تر و طبیعتا شدت بحرانها فزونی خواهد گرفت پس تدبیر در تعادل بخشی با رویکردی مشارکتی و همدلی وحسن تعامل شایسته ترین راهکار می باشد زیرا راه رستگاری جامعه کنونی اصلاح و رفرم نهاد های مدنی و سیاسی خواهد بود تا آرام آرام بتوانیم در مسیر جهت مند و عقلانی رهسپار گردیم.
چنانچه مقاله فوق موردتایید شما سروران قرار گرفت برای دوستان فرهیخته خود نیز ارسال نمائید.سپاس و بدرود