نویسنده: مژده قاسمی
فیلم هری پاتر و سنگ جادو (Harry Potter and the Philosopher's Stone)، اولین قسمت از سری فیلمهای جذاب هری پاتر بود که در سال 2001 منتشر شد. هری پاتر، هرماینی گرنجر و ران ویزلی شخصیتهای اصلی این فیلم هستند. در این خلاصه سعی کردم تا اتفاقات مهم داستان را به طور کامل برایتان توضیح دهم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
لرد وِلدِمورت، یک جادوگر بسیار بدجنس است که جادوگران بسیاری از جمله پدر هری (جیمز پاتر) را کشته است.
ولدمورت میخواست هری پاتر (دانیل ردکلیف) که بچهای یکساله بود هم به قتل برساند؛ اما لیلی، مادر هری بین او و لرد ولدمورت قرار میگیرد تا از مرگ هری جلوگیری کند.
با از خودگذشتگی لیلی و اجرای طلسم عشق، نفرین قتل ولدمورت به سمت خودش بازمیگردد و بدن ولدمورت را از بین میبرد.
مادر هری پاتر به دلیل نفرین قتل ولدمورت کشته میشود و هری یتیم شده و زخمی رعدوبرق مانند روی پیشانیاش باقی میماند.
پروفسور دامبِلدور (ریچارد هریس) و پروفسور مَک گوناگال (دام مگی اسمیت) و یکی از نگهبانان مدرسۀ جادوگری هاگوارتز به نام هاگرید (رابی کولترین) هری پاتر را پشت در خانۀ تنها فامیل او یعنی خالهاش رها میکنند.
خانوادۀ دورسلی افرادی ماگل (غیر جادوگر) هستند و علاقه و عاطفهای نسبت به هری ندارند. بستگان هری پاتر تصمیم میگیرند میراث جادویی هری را از او پنهان کرده و هری را مجبور کنند به مدت ده سال در اتاقک بسیار کوچک زیرپلهها زندگی کند.
کمی قبل از تولد یازدهسالگی هری، او نامهای دریافت میکند که به طور خاص خطاب به او است. با اینحال، شوهر خالۀ خشمگین او، قبل از اینکه هری فرصتی برای نگاهکردن به مطالب نامه پیدا کند، آنها را میخواند و میسوزاند.
فرستندهها که جغدهای پیامرسان مدرسۀ هاگوارتز هستند، تسلیم نشده و دورسلیها به طور متوالی تعداد بیشتری از نامههای مشابه دریافت میکنند. کمی بعد شوهر خالۀ هری یعنی ورنون (ریچارد گریفیث) دچار وحشت میشود و همگی بهکلبهای در یک جزیرۀ کوچک رفته و در آن پنهان میشوند. درهمان شب فرار (که اتفاقا قبل از تولد هری است)، مردی غول پیکر به نام هاگرید درب اتاقک را شکسته و به دیدن هری میرود.
هری پاتر سرانجام موفق میشود نامه را بخواند. با خواندن نامه، هری متوجه میشود از او دعوت شده تا در مدرسۀ جادوگری هاگوارتز در رشتۀ جادو تحصیل کند.
هری پاتر به همراه هاگرید، دورسلیها را ترک کرده و روز بعد هری و هاگرید به کوچۀ دیاگون در لندن (محل جادویی مخفی ) میروند.
هری برای اولینبار وارد دنیای جادوگری شده و از شهرت خود در بین دیگران متعجب میشود. او در رستورانی معلم جدید هاگوارتز در زمینۀ دفاع در برابر هنرهای تاریک، پروفسور کوییرل (ایان هارت) را هم میبیند و با او صحبت میکند.
هاگرید، هری را به بانک گرینگوت میبرد و هری این بار هم با دیدن پولهای زیادی که در بانک دارد و پدر و مادرش برایش به ارث گذاشتهاند، غافلگیر میشود. پس از برداشتن پول از صندوق ، این بار هاگرید در یک اتاق متفاوت توقف میکند تا یک بستۀ کوچک و مرموز را برای دامبلدور ببرد.
هری با استفاده از پولهایش، همۀ چیزهایی را که برای اولین سال تحصیلیاش نیاز دارد، از جمله جغد و یک چوبدستی میخرد. جالب اینجاست، چوبدستی که هری را انتخاب میکند، چوبدست جفت، ولدمورت است. همان چوبدستی که برای کشتن والدین هری و ایجاد زخم صورت او استفاده شده بود.
هاگرید بلیط قطار هاگوارتز را به هری میدهد که روی آن نوشته شده سکوی نه و سهچهارم، هری نمیتواند سکوی نه و سهچهارم را پیدا کند.
او چند پسر از جمله ران ویزلی (روپرت گرینت) را میبیند که همراه وسایل و جغدشان وارد ایستگاه میشوند. هری به آنها ملحق شده و متوجه میشود باید از میان یکی از ستونها رد شده و وارد ایستگاه قطار هاگوارتز شود. هری با ران ویزلی دوست میشود و در قطار با دختری به نام هِرماینی گرنجر (اما واتسون)، جادوگری با پدر و مادری ماگل (غیر جادوگر) ملاقات میکند.
بهمحض ورود به مدرسه و قبل از شروع جشن آغاز سال، کلاه گروهبندی، هری، ران و هرماینی را در گروه گریفیندور قرار میدهد. دراکو مالفوی (تام فلتون)، دانشآموز مغرور و نخبهگرا، در گروه اسلیترین قرار میگیرد. ریونکلا و هافِلپاف دو گروه دیگر در هاگوارتز هستند.
این سه نفر یعنی هری، هرماینی و ران در پایان اولین هفتۀ خود در هاگوارتز، متوجه میشوند که به گرینگوتز، بانک جادوگران، دستبرد زده شده و خزانهای که هری و هاگرید به آن رفته بودند، موضوع سرقت بوده است.
در اولین جلسۀ آموزشی پرواز با جارو، هری متوجه میشود که استعداد جارو سواری دارد و هنگام تعقیب و گریز با مالفوی، پروفسور مک گوناگال متوجه استعداد هری میشود و او را بهعنوان جستجوگر جدید به تیم کوئیدیچ (نوعی بازی) گریفیندور معرفی میکند.
هری، ران و هرماینی در اواخر شب به گشتوگذار در هاگوارتز میپردازند و به طور تصادفی با یک سگ سهسر که توسط هاگرید، فلافی نامیده شده و از یک دریچه نگهبانی میکند، روبهرو میشوند.
در روز هالووین، کوییرل به همه اطلاع میدهد که یک غول وارد قلعه شده. هری و ران برای نجات هرماینی که در دستشویی دختران بهدامافتاده با غول مبارزه کرده و میتوانند غول را بیهوش کنند. بعد از این حادثه، این سه نفر به دوستانی صمیمی تبدیل میشوند.
در اولین مسابقۀ کوییدیچ ، جاروی هری تسخیر میشود و تقریبا او را از پا درمیآورد. هرماینی، پروفسور سوروس اسنیپ (آلن ریکمن)، استاد شرور معجونها و رئیس گروه اسلیترین را میبیند که به هری خیره شده و کلماتی را به زبان میآورد. رفتار پروفسور اسنیپ، هرماینی را به این باور میرساند که اسنیپ با جادویی تاریک باعث شده تا جارو رفتاری عجیب داشته باشد.
هرماینی به امید نجات هری، ردای اسنیپ را به آتش میکشد و حواس او و دیگران را پرت میکند. هری کنترل جارو را به دست میآورد و موفق میشود گوی کوچک را بگیرد. با گرفتن گوی توسط هری، تیم گریفندور بر تیم اسلیترین پیروز میشود.
با آغاز تعطیلات کریسمس، هری یک شنل نامرئی که زمانی متعلق به پدرش بود، دریافت میکند که میتوان با پوشیدن آن نامرئی شد. هری از شنل برای کاوش در بخش ممنوع کتابخانه برای تحقیق درباره اطلاعات نیکلاس فلامل استفاده میکند.
هری برای اولینبار نام نیکلاس فلامل را از زبان هاگرید و هنگام توضیح دربارۀ سگ سهسر شنیده بود. در نهایت، هری میآموزد که نیکلاس فلامل تنها سازندۀ شناخته شدهٔ سنگ جادو است که اکسیر زندگی را تولید میکند و با آن سنگ میتوان عمر جاودان پیدا کرد.
هری هنگام پرسهزدن در راهروها اسنیپ را میبیند که تلاش میکند از کوییرل اطلاعاتی به دست آورد. کوییرل میگوید که نمیداند اسنیپ در مورد چه چیزی صحبت میکند.
هری، ران و هرماینی مطمئن هستند که اسنیپ در تلاش است تا سنگ جادو را بدزدد تا لرد ولدمورت را دوباره به قدرت بازگرداند، اما وقتی با هاگرید در این مورد صحبت میکنند هاگرید میگوید که اسنیپ هم یکی از نگهبانان سنگ جادو است و شک آنها به اسنیپ بیمورد است.
هنگام صحبت با هاگرید در کلبهاش، هری، هرماینی و ران متوجه شدند که هاگرید تخم اژدها را در آتش، داغ میکند. تخم اژدها شکسته میشود و یک اژدهای ریج بک نروژی از تخم بیرون میآید و هاگرید تصمیم میگیرد او را نوربرت بنامد.
هری،هرماینی و ران نگران هاگرید هستند؛ چون پرورش اژدها برای مدت طولانی در دنیای جادوگران غیرقانونی شده بود. اما هاگرید دارای طبیعتی بیپروا بود که از مدتها قبل میل شدید به اژدها را در خود پرورش داده بود.
در نهایت هاگرید مجبور میشود از اژدهای کوچک چشمپوشی کند تا نوربرت با دیگر اژدهایان هم نوع خود در رومانی زندگی کند.
مالفوی نزد پروفسور مک گوناگال رفته و میگوید هری، هرماینی و ران را خارج از مدرسه دیده است. پروفسور مک گوناگال هر چهار نفر را برای نبودن در اتاقشان بعد از ساعت مقرر جریمه میکند.
این چهار نفر مجبور میشوند به همراه هاگرید به جنگل ممنوعه بروند. در جنگل، هری موجودی انسانمانند را میبیند که صورت خود را پوشانده و از خون یک تکشاخ زخمی مینوشد و باعث میشود جای زخم پیشانی هری شروع به سوختن کند. فایرنز، یک قنطورس (نیم انسان و نیم اسب)، ظاهر میشود و آن موجود ترسناک فرار میکند.
قنطورس به هری میگوید که کشتن یک تکشاخ کاری اهریمنی است و مجازات بدی به دنبال دارد. او همچنین به هری میگوید که خون تکشاخ باعث زندهماندن افراد در حال مرگ میشود و آن موجود خونخوار و کسی که تکشاخ را به قتل رسانده و خون آن را خورده کسی نیست جز لرد ولدمورت.
هری، هرماینی و ران متوجه میشوند که هاگرید به یک غریبه گفته است که چگونه از کنار فلافی (سگ سهسر) بگذرد و آنها معتقدند سرقت سنگ نزدیک است.
آنها عجله دارند تا اخبار خود را به پروفسور دامبلدور بدهند، این سه نفر نزد پروفسور مک گوناگال رفته و او را ملاقات میکنند، پروفسور از اطلاعات زیاد این سه نفر در مورد سنگ جادو شوکه میشود؛ اما به همه آنها اطمینان میدهد که جای آن سنگ در مدرسه امن است.
مک گوناگال همچنین به آنها میگوید که دامبلدور برای یک ماموریت مهم توسط وزارت سحر و جادو فرستاده شده است. این سه نفر باتوجهبه احضار دامبلدور مطمئن میشوند که اسنیپ با استفاده از فرصت نبودن دامبلدور قصد دزدیدن سنگ را دارد.
آنها به سمت دریچهای که فلافی از آن محافظت کرده رفته و با بیدارشدن فلافی بعد از قطعشدن صدای موسیقی چنگ، خود را به داخل دریچه پرت میکنند. آنها برای رسیدن به سنگ ابتدا سیستم امنیتی ایجاد شده توسط کارکنان مدرسه را که مجموعهای از چالشهای جادویی پیچیده است، خنثی میکنند. آنها با کمک هم تمام چالشها را پشت سر میگذارند و بالاخره هری تنهایی وارد اتاقک میشود. در آنجا او متوجه میشود پروفسور کوییرل در حال تلاش برای سرقت سنگ بوده.
هری متوجه میشود اسنیپ در تمام مدت سعی میکرده از او در برابر آسیب محافظت کند. لرد ولدمورت که جسم کوییرل را تسخیر کرده بهصورت چهرهای وحشتناک در پشت سر کوییرل ظاهر میشود.
ولدمورت قصد کشتن هری را دارد؛ اما وقتی پوست او را لمس میکند متلاشی شده و هری از حال میرود. سپس ولدمورت بیرحمانه جسم کوییرل را رها کرده و جسم کوییرل از هم میپاشد و از بین میرود.
بعد از رویارویی با ولدمورت و مرگ کوییرل، هری در قسمت بهیاری مدرسه از خواب بیدار میشود. دامبلدور به هری میگوید که مادر هری برای محافظت از او به قتل رسیده است.
فداکاری خالص و محبتآمیز او برای هری یک محافظت جادویی باستانی در برابر طلسمهای مرگبار ولدمورت فراهم کرده و ولدمورت نمیتواند بدون درد شدید و کشنده بدن هری را لمس کند.
دامبلدور همچنین میگوید که سنگ جادو برای جلوگیری از تلاشهای بعدی ولدمورت برای سرقت آن، توسط فلامل نابود شده است.
در نهایت، در جشن پایان سال، مجموع امتیازهای تمام گروهها داده میشود: گریفیندور در آخرین مکان است. بااینحال، دامبلدور چند نمرۀ اضافهٔ لحظه آخری به گریفندور میدهد.
هری، ران، هرماینی و نویل برای شجاعت و خدمات خود به مدرسه امتیاز دریافت میکنند و در نهایت گریفندور برندۀ جام قهرمانی امسال میشود.
هری برای تعطیلات تابستان نزد دورسلیها بازمیگردد. هری بسیار خوشحال است؛ چون بالاخره یک خانۀ واقعی و دوستان خوب پیدا کرده است.
امیدوارم از خواندن خلاصه فیلم هری پاتر و سنگ جادو لذت برده باشید.