برای این عید برنامهریزی خاصی نکردم. فقط گفتم سعی کن به رژیم و ورزشت پایبند باشی و بهت خوش بگذره و خیالت راحت باشه که حسابی استراحت کردی.
روز اول عید رو تا دیروقت خوابیدم! بعدش که بیدار شدم یه نیمرو و دو تا کف دست نون خوردم. بعد از اون یکم به کارهای شخصیم رسیدم. این چندوقت همه کارهای کوچیک و بزرگ رو پشت گوش انداخته بودم و این باعث شده بودم هم اطرافم و هم ذهن خودم آشفته باشه و دارم سعی میکنم این رفتار رو ترک کنم. اینشکلی که مثلاً اگه قراره یه دکمه رو بدوزم، اگر واقعاً کار فورس ندارم سریع اینو انجام بدم و این خیلی به من داره کمک میکنه.
بعد از اون یکم سریال جدیدی که پیدا کردم رو دیدم. اسمش killing eve و سریال بدی نیست. بعد از اون ناهار خوردم و یکم خوابیدم. بعدش دوش گرفتم که روز اول عید رو با منگو باشیم و مثل پارسال بریم کافه هیچ. کافهای که خیلی باهاش خاطره داریم و اصلاً اولین دیت غیررسمیمون رو هم اونجا داشتیم.
کافه نزدیک خونه منگو ایناست. منگو رفت توی خونه لباس عوض کنه و به برادرش هم گفت که اگه میخواد بیاد با ما. سه تایی پیاده رفتیم به سمت کافه. من یه کت و دامن با صندل پاشنهدار پوشیدم و منگو از استایلم تعریف میکرد.
تو کافه نشستیم و منو داداش منگو تخته بازی کردیم و سه تایی گپ میزدیم. یه ساعتی نشستیم. فکر میکنم کافه هیچ جزو معدود کافههایی باشه که به موزیکش خیلی اهمیت میده. موزیکهایی که خیلی به وایب کافه میخورن. بعدش بلند شدیم که منگو منو ببره سمت خونه. هوا بارونی بود و تو این هوا مگه میشه عاشق نبود؟ مگه میشه بوسههای عاشقانه نداشت؟
وقتی رسیدیم همو بغل کردیم و چندبار بوسیدیم.
وقتی اومدم خونه بهترین حسهای دنیا رو داشتم.
