ویرگول
ورودثبت نام
رضا عطایی
رضا عطایی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

از یاد بردن سرچشمه‌ها

#از_یادبردن_سرچشمه‌ها
_داستان مهاجران افغانستانی در ایران_
این یادداشت دوشنبه ۲۲ مهر ۹۸ در "روزنامه شرق" چاپ شد.
قصه، همان قصه دیرین بود. چشمانِ پر مهرِ مادران‌مان، خیس از اشک و پردرد از تکرارِ بی‌وقفه‌ی اندوه، راه غربت را در پیش گرفتند. پرنده با اشاره نسیم نمی‌رقصید. گفتیم: بلبلِ نغمه‌خوانِ بهاران بودن، آسمانِ بی‌عقاب می‌طلبد. غافل از این‌که نیش زهرآگینِ مارهای افعی در گل‌برگ‌هایِ ریخته در اطراف‌ باغ و مزارع‌مان، پاهای برهنه‌مان را نشانه گرفته بودند! ما در تورِ بی‌رحمِ شکارچیان، به دام افتاده بودیم و سرب داغِ به چرخش در آمده‌ای، دو بالِ پروازمان را خون‌آلود و زخمی کرده بود. بیگانه‌ها و خودی‌هایی که بوی عشق و لالایی خانه را از یاد برده بودند، تلاش می‌کردند گهواره‌ی شادی‌بخش زندگی‌مان را، زمین‌مان را، بوی کاه‌گلِ کوچه‌های‌مان را و بازی کودکی و رویاهایِ معصوم‌مان را به تصرف خود در آورند. وطنِ ما زیبا بود: هر کجا می‌رفتیم، رویای بهاری‌مان از خورشیدِ پر نورِ آسمان، گل سرخ هدیه می‌گرفت. آبِ کوه‌ساران‌مان شیرین بود، جان می‌داد که چای درست کرد و رفعِ خستگی کرد. درختان‌مان بلند بودند و به آدم سخاوت و بزرگی می‌دادند. بر دامنه‌های معرفت‌مان باران، ساعقه نمی‌آورد تا چوپان را بترساند و گله‌ها را رم بدهد. اما ما محکوم به غربت بودیم، محکوم به دل‌کندن و هجرت بودیم. به سویِ شما آمدیم و هیچ نمی‌دانستیم چه چیز، چه مردمی و چه خاکی چشم‌ به ‌راه‌مان است. به این‌جا رسیدیم. صمیمی بودید و همانند خودمان ساده و بی‌ریا و با مهر بودید. چهل سال ماندیم. شما بودید که پناه‌مان دادید تا ردِ پای رودخانه را تا دریا دنبال کنیم و آواز بخوانیم. ما را پناه دادید، تا بر بلندای ابدیت، روح عشق و ایمان را بار دیگر در آشیان خود ببینیم. ما "در خانه‌ی برادر" بودیم.(۱) در خانه‌ی شما. گریه‌ کردیم برای دوری از وطن، گریه کردیم برای دوری از کوه‌ساران سفید و جنگل‌های سرسبز؛ اما هرگز از شما دور نبودیم. در جنگِ تحمیلی کنارِ شما، برای دفاع از آرمان‌های عشق و ایمان جنگیدیم و هنگامی‌که رویِ سیم‌های خاردار درد می‌کشیدیم و خون از تمامِ بدنمان جاری بود، با افتخار و از صمیم قلب فریاد برآوردیم: "خدایا شهادتمان را برسان"(۲) و لبخند زدیم؛ چرا که خورشید را دیدیم که ما و برادرهای‌مان را همراه هم به آسمان می‌برد.
مردم عزیز ایران! این یادداشت و دل‌نوشته خطاب به شماست. شما ما را پناه دادید و ما هم در طول این سال‌ها و در تمام مسیر در کنارتان و برادرتان بوده‌ایم و هرگز نمک‌نشناس نبوده و نیستیم. آن‌چه که بین ما و شما جدایی می‌اندازد و آتش می‌افکند از یک سوی رسانه‌ها و عوامل دشمنان است؛ همان دشمنان مشترکی که اگر این‌جا افغان‌هراسی را در اذهان عمومی تلقین می‌کنند، آنجا موج‌هایی از ایران‌هراسی به راه انداخته‌اند. آری او دشمن است و جز این هم توقع نمی‌رود؛ اما متاسفانه با آه و درد این را هم باید گفت که آن‌چه بیشتر قلب را به درد می‌آورد و می‌رنجاند آن‌جاست که خودی‌ها هم قصور و تقصیرهایی داشته‌اند و دارند. رسانه‌ها و عوامل خودی نیز بعضا همان راهی را رفته‌اند که دشمن در آن راه گام بر می‌دارد. تصاویر و ذهینیت‌هایی را اشاعه می‌دهند که روایت همدلی دو کشور را به داستان نفرت و خشونت مبدل می سازد. و بعضا از میان آنان که در عرصه‌های میانی و کلان دو کشور در راس کار هستند و مسئولیتی چند برابر در تقویت هم‌دلی دو کشور دارند، تصمیم‌ها، حرف‌ها و اقداماتی انجام می‌دهند که خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته "هم‌زبانی را به بی‌زبانی"(۳) تبدیل می‌کنند. مردم عزیز ایران! ما با خنده‌های شما خندیدیم، با گریه‌های‌ شما گریه کردیم، با شادی‌های شما شاد و در اندوهِ شما اندوهگین شدیم. ما در کنار شما دیگر غریب نبودیم؛ دیگر احساس دل‌تنگی و غربت نداشتیم و نداریم. ما در روح و زبان خویشاوند یک‌دیگر هستیم. مادرهایمان با عشقی که از یک روح و از یک زبان سرچشمه می‌گیرد، برایمان لالایی نور و رویا خواندند و می‌خوانند. ما با سرنوشتی مشترک، در کنارِ سرچشمه‌هایی مشترک هستیم. چه کسی می‌تواند سرچشمه‌ی روح خویش را، زبان خویش را و سرنوشت خویش را، از یاد ببرد؟!

پی‌نوشت:
۱_ "در خانه‌ی برادر" عنوان رساله‌ی دکتری آرش نصراصفهانی است که توسط پژوهش‌گاه فرهنگ، هنر و ارتباطات چاپ و منتشر شده است و موضوع آن عدم ادغام مهاجرین افغانستانی در ایران است.
۲_ اشاره به شهید والامقام رجب‌علی غلامی
۳_ "هم‌زبانی و بی‌زبانی" عنوان اثری است از محمدکاظم کاظمی
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Detail/240989/%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%B1%DA%86%D8%B4%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7

d d
دانشجوی مهاجر "افغانی" ماستر علوم سیاسی پوهنتون طهران. شهروندی با اندام و هوشی متوسط نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید