رضا عطایی
رضا عطایی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

این‌طور نیست بچه‌ها؟!

این‌طور نیست بچه‌ها؟!
در افغانستان نام ماه‌های سال خورشیدی به اسم صورفلکی‌شان متداول است و «آبان» را «عقرب» می‌گویند. امروز که بیست و یکم عقرب است، برایم یادآور نیش و زخمی است که داغ و جای آن از وجودم محو نخواهد شد.
به مناسبت دومین سالگرد ارتحال استاد فرزانه‌ام، زنده‌یاد فیرحی، یادداشتی را در فقدان و فراق استاد عزیزمان در روزنامه شرق نوشته‌ام که در ادامه می‌خوانید:
در زبان فارسی امروزمان، استعمال واژه‌ها به تعبیر رایج کوچه‌بازاری، قدری حالت "کیلویی" به خود گرفته؛ و به تعبیری، واژگان بار معنایی و ارزشی خود را از دست داده‌اند.
نوشته پیش‌روی سیاه‌مشق شاگردی است که می‌خواهد از فقدان و فراق عزیز سفرکرده‌ای، حکایت و شکایت کند که الف قد و قامت "استاد"، زیبنده ایشان بوده، هست و خواهد بود.
"فیرحی" استادمان بود. نه به معنای رایج آکادمیک و رتبه‌بندی دانشگاهی که ایشان صرفاً «استاد تمام دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران» باشند، بلکه همان‌طور که استاد فرزانه دیگرمان، "دکتر سید‌عسکر‌موسوی" هماره خویش را، بدون تعارف و تواضع «یک دانشجوی ناتمام» می‌دانند و معرفی می‌کنند؛ روش و منش علمی "استادفیرحی" هم برای کسانی که ولو یک‌بار با ایشان ملاقات کرده باشد، به همین فرموده استاد موسوی درباره شخصیت استاد فیرحی می‌رسد.
"فیرحی" استادمان بود. نه به این معنا که استاد به‌روزی بودند و جزوه و مطالب درس و کلاس‌شان، هر ترم نسبت به ترم پیش، تفاوت کمی و کیفی بسیار داشت. استادمان بود، چرا که در وجود ایشان، گم‌شده خویش را می‌یافتیم که چگونه باید باشیم.
در این دو سال، بسیاری از اندیشمندان و بزرگان از جایگاه علمی و نظام فکری استادفیرحی، سخن گفته‌اند که برای اهلش معلوم می‌شود از لحاظ علمی چه شخصیت کم‌نظیری از میان‌مان رفته است. اما این شاگرد بی‌مایه‌ی استاد، فقط یک حسرت دارد؛ چه می‌شود یک‌بار دیگر ایستادن، نشستن، خندیدن، سکوت، سخن‌گفتن و راه‌رفتن استادش را بچشد.
این چند جمله از خاطراتم هم باشد درددلی با استادفیرحی، آن هم در شرایط و روزگاری که فقدان وجودشان، بیش از پیش برای‌مان نمایان است:
استاد! یادتان هست؛ حضور و غیاب نداشتید و فقط بعضی از جلسات را در طول ترم حضور و غیاب می‌کردید، تا دست بچه‌هایی که از عمد غایب می‌شوند، رو شود. از یاد نمی‌برم؛ بعضی از بچه‌های کلاس که به زعم‌شان خیلی باسواد بودند و "توهم‌دانایی" داشتند و بعضاً تعصب و جهل‌شان اجازه نمی‌داد که اندیشه‌ها و صحبت‌هایتان را درک کنند با تندخویی واکنش نشان می‌دادند و کلاس را به حاشیه و مجادله می‌کشاندند؛ اما شما با لبخندی که هیچ‌گاه از گوشه‌ی لبان‌تان محو نمی‌شد، بحث را این‌گونه خاتمه می‌دادید که: «این هم نظری است.»
فراموش نمی‌کنم؛ هیچ ابایی از این نداشتید که در جواب سوالات بگویید؛ «نمی‌دانم... این مورد و موضوع را باید بررسی کنم.»
همین مهر ۹۷ بود، تازه چند ترمی شده بود که سرفصل برخی از دروس کارشناسی علوم سیاسی با لوای اسلامیزه شدن عوض شده بود، و من که از مهر ۹۴ با شما آشنا بودم شک نداشتم که استاد فرزانه‌ای همچون شما درس اندیشه را اندیشه‌وار تدریس خواهد نمود، ولو در هر قالب و لوای تحمیل شده‌ای که باشد.
مهر ۹۸ بود و آخرین ترم کلاس حضوری‌تان در دانشکده. بعد از درسی که با جدیدالورودی‌ها داشتید، در مسیر ساختمان قدیم و ساختمان جدید دانشکده، از اندیشه آیت‌الله العظمی فیاض به عنوان یک مرجع تقلید افغانستانی مقیم نجف پرسیدم، فرمودید؛ انسان لایقی هستند اما جو و فضای سنتی نجف سبب می‌شود آن‌چنان به‌روز موضوعات را نبینند.
در خاطر دارید با توجه به شرایط کشور در جلسه‌ای به دانشجویان گفتید؛ وظیفه‌ی من و شما این نیست که به خیابان بیاییم تا حاکمی را پایین بیاریم یا حاکمی را بالا ببریم؛ وظیفه ما این است تا قواعد و مکانیسمی را تعریف کنیم تا آن قواعد و مکانیسم افراد را بالا و پایین ببرد.
استاد! یادش بخیر؛ حین درس دادن تکیه‌کلام‌تان این بود که بعد از اتمام هر موضوع می‌فرمودید: «این‌طور نیست بچه‌ها؟! تونستم چیزی یادتون بدم؟!»
بله؛ همین‌طور است استاد! شما به ما درس‌های زیادی آموختید؛
اما دردا و دریغا که درس «قدر استاد نکو دانستن» را ناگفته، رفتید.
https://www.sharghdaily.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-100/861100-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%A8%DA%86%D9%87-%D9%87%D8%A7

d dعلوم سیاسیاستاددانشگاه تهران
دانشجوی مهاجر "افغانی" ماستر علوم سیاسی پوهنتون طهران. شهروندی با اندام و هوشی متوسط نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید