.
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...
استاد بزرگواری که تعمدا نمیخواهم نامی از ایشان بیاورم، از خاطرات بیست ساله دوره جمهوریت و قبل از سقوط کابلشان تعریف میکردند که یک روز خبر آمد هواپیمای ایرانی که حاوی محموله ارسالی کتاب از ایران به افغانستان است به میدانهوایی [فرودگاه] کابل نشسته است... ما هم سر از پا نشناخته و سرشار از ذوق و اشتیاق به میدانهوایی رفتیم، چرا که بر این باور بودیم و هستیم که اساسیترین و مهمترین خدمت و مساعدت ایران و جمهوری اسلامی به افغانستان، که با آن حق همسایگی و بیادری [برادری] را تمام میکند همین است... محموله، تخلیه و جابهجا شد و ما همچنان مشتاق که دوستانجانیمان [...از "دوستانجانی" مشکل توان بریدن] چه کتابهایی برایمان فرستادند که هم میتواند چراغ علم را در این پاره از "وطنفارسی" روشن نگه دارد و هم اینکه پویایی و مانایی زبانفارسی در افغانستان بدان گره خورده است... بستهای در فرایند بازشدن و حال ما بیش از اشتیاق، کنجکاو که در این بسته، کتابهایی در موضوعات علوم اجتماعی باشد یا فنی و مهندسی؛ ادبیات باشد یا فلسفه... دیدیم که تمام بسته کتاب شریف «مفاتیحالجنان» [کلیدهای بهشتها] است... به فال نیک گرفتیم، هر چه باشد "کلیدهای بهشت" هم لازم است، شاید در این دنیا به کارمان نیاید و نقشی در توسعهی هٰذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ [این دنیای فرومایه] نداشته باشد؛ اما هر چه باشد «کلیدهای»بهشت است و در جهان آخرت حتما به کارمان میآید... سراغ بستههای دیگر رفتیم که در آنها مرهم زخم سالها رکود علمی و فرهنگی افغانستان را بجوییم... تمام محموله و بستهها را بررسی کردیم؛ همهاش "مفاتیحالجنان" و "کلیدهای بهشت"...
این چند سطر خطخطی را عصر روز "بزرگداشت حافظ" که رو به روی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نشستهام و در حالی که نه راه پیش دارم و نه راه پس، مینویسم که بگویم: کاش بار آن محموله و هواپیما، "این کیمیای هستی" بود....
یک نکته از این دفتر گفتیم و همین باشد.
رضا عطایی
بیستم میزان[مهر] چهارصد و یک خورشیدی
پ.ن: خاطره آن استاد فرزانه را عطاییآلود قصه کردم که بخواهم «فحشی» را «فاش» گویم و از گفته خویش دلشاد باشم.
https://www.instagram.com/p/CjplpGOA4Vg/?igshid=MDJmNzVkMjY=