دانشجوی مهاجر "افغانی" ماستر علوم سیاسی پوهنتون طهران. شهروندی با اندام و هوشی متوسط نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل میپیوندد...
صابون در سه پرده

صابون در سه پرده
#پرده_اول؛ "صابون گلنار"
تابستان نود و هفت با جمعی از دانشجویان ایرانی دانشگاه تهران، در طرحی به نام "ضیافت رضوی" هفتهای را در ملک سلطان خراسان، کنگر خورده و لنگر انداختیم. تنها دانشجوی جمع از جنس افغانی هم طبق معمول من بودم.
بازار هر نوع بحث و موضوعی هم میان این قماش بیکارالدوله داغ بود. از قضا نمیدانم چه شد که یکبار هم موضوع "مهاجران افغانی" به میان آمد و یک دانشجوی داکترا از پردیس علوم [که الان شده دانشکدگان علوم] گفت: «اگر دست من بود تمام "افغانیا" رو "خمیر" و ازشون "صابون" درست میکردم.»
بچههای ورامین یک چیزی به اسم "چیزدان" دارند که معلوم نیست این "چیزدان" کجای جسم یا روحشان قرار دارد؛ اما معمولا در چنین مواقع و شرایطی موضوع مطروحه و فرد مطرحکننده را کلا به آن "چیز" حوالت میکنند. ما هم که بحمدالله "چیزدان"مان پرقدرت و باقوت است، آن سخن و صاحبسخنش را به همانجا حواله دادیم. فقط همانموقع از سر کنجکاوی در ذهنم این سوال پیش آمد که "چرا صابون؟" مثلا کیفی، کفشی؟ آنموقع به این جمعبندی رسیدم که؛ لابد این بندهیخدا خاطراتنوستالژیکی از "صابون گلنار" دارد که گفته "صابون" وگرنه که یک چیز دیگری میگفت...
#پرده_دوم؛ "الصابون و ما ادرائک ما الصابون؟!"
دیشب فیلم "عملیات نهایی" یا "پایان عملیات" (Operation Finale) را میدیدم. موضوع فیلم عملیات موساد برای دستگیری "آدولف آیشمن" در آرژانتین و انتقال آن به اسرائیل برای محاکمه در سال ۱۹۶۰م است. کتاب "آیشمن در اورشلیم" هانا آرنت هم به همین موضوع بر میگردد. فیلم اگرچه در مقایسه با "پیانیست" و "فهرست شیندلر" به پای آن دو نمیرسد اما در سوژه و داستان خودش جذاب و دیدنی است.
سکانسی در فیلم بود که ناخودآگاه مرا به یاد خاطره "صابونگلنار" انداخت. در این سکانس، جمعی از آلمانیهای طرفدار نازیسم در محلهای در آرژانتین، با اینکه پانزده سال از پایان جنگ جهانی دوم و شکست نازیسم و فاشیسم گذشته، در مجلس عیش و نوشی شعارهای نژادپرستانه نازیستی سر میدهند؛ سر دستهشان داد میزند: با یهودیان چه میکنیم؟ آنها در اوج عروج ملکوتی ایدیولوژیشان جواب میدهند که: صابون؛ صابون درست میکنیم...
#پرده_سوم؛ "صابونت را عوض کن"
صابون کوچک وجودم را به چه کسی بدهم؟ (به یاد نوشته شادروان نادر ابراهیمی: قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟) این صابون باشد برای هرآن کس که برای "جانایران" و "جانافغانستان" کف میکند و دل در گرو همدلی این دو کشور دارد.
مطلبی دیگر از این نویسنده
برای روزگار غربت قانون!
مطلبی دیگر در همین موضوع
الگوی پیشرفت ایرانی
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
فیلیکس و سوفیا (داستان کوتاه)