اسفند دارد نفسهای آخرش را میکشد و با هر بازدم، خاطرات سالی را با خود میبرد که انگار همین دیروز، با شوق و آرزو به آغوشش کشیدیم. ۱۴۰۳، قصهای بود پر از پیچوخم؛ فصلی از زندگی که با جوهر اشک و لبخند نگاشته شد.
سفر به کربلا، آغاز این قصهی پرماجرا بود؛ زیارتی که پس از سالها قلبم را شستوشو داد و روحم را برای تحولی بزرگ آماده کرد. پس از آن، به همراه خانواده راهی مشهد شدیم. مشهد همیشه برایم پناهگاهی امن و مرهم خوبی برای زخمهایم است.
اما تقدیر، نقشی دیگر برایم در سر داشت. استعفا از کاری که ۱۰ سال قبل آرزویش را داشتم، مثل پرندهای بودم که از قفس رها شده است. این استعفا فرصتی شد برای پرواز به سوی آسمان آرزوهایم. اما در کنار این تصمیم، از دوستانی دور شدم که تا آن موقع فکر میکردم بهترینهارا دور خود جمع کردهام، اما اشتباه بود، حقیقتی تلخ را تجربه کردم. یاد گرفتم که همیشه، هر دوستی، دوست واقعی نیست.
همزمان با استعفا به خانهی جدیدی اثاثکشی کردیم. خانهای که فکر میکردم خانهی امید است اما نه... اینخانه، تجربهای تلخ و دلهرهآور را برایم رقم زد.
در این خانه غنچهی امیدم، پیش از شکفتن، پژمرده شد. اگر از بین نمیرفت ماه بعد باید به دنیایش میآوردم، داغی جانسوز بود؛ زخمی که تا همیشه بر قلبم باقی خواهد ماند. اما همین درد، مرا قویتر کرد؛ صبورتر، عاشقتر و یا شاید پیرتر...
پس از آن، شروع کردم به تدریس خصوصی، برایم مثل نوری در دل تاریکی بود. با هر کلمه که از زبانم جاری میشد، جانی تازه میگرفتم. حس میکردم رسالتی دارم؛ روشن کردن چراغ دانش در دلهای کسانی که مثل من عاشق اهل بیت هستند.
اکنون که به واپسین روزهای اسفند رسیدهایم، با کولهباری از تجربه و اندوه، امید و آرزو، به استقبال سال جدید میروم. سالی که نمیدانم چه در چنته دارد، اما ایمان دارم با توکل به خدا و تلاشی بیوقفه، میتوانم هر سختی را به فرصتی برای رشد و تعالی تبدیل کنم.
امسال ایام عید مصادف شده با شهادت امیرالمومنین علیهالسلام. امسال خودمو خانوادهام را میسپارم به پدری مهربان که هرچه داریم از او و فرزندانش داریم...
السلام علیک یا ابالحسن یا امیرالمومنین یا سیدنا و مولانا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا.