کوچه حاج آبادی امروز که همراه دخترم روی زمین برفی راه رفتیم. چقدر دلم برای حال و هوای دوران مدرسه تنگ شد.کلهی صبح بیدار میشدم و هولهولکی نان پنیر چایی…
هیچ و پوچ از وقتی خانه را جابهجا کردیم و به محلهی جدید آمدیم، در اطرافمان نانوایی سنگک ندیده بودم. چند روز پیش از روی نقشه با گوشی همراهم نانوایی…
خدایا مکن امید کسی را تو ناامید به گوشهی مبل تکیه داده و پاهایش را توی شکمش جمع کرده است. دستانش را جلوی دهان گرفته و مدام چیزی را زیرلب تکرار میکند. بیتفاوت به حدقهی…
نقاب پرزرق و برق سرچراغ بود و مغازه مثل همیشه شلوغ. خانوادهها کیپتاکیپ روی میز نشسته بودند و با ولع غذا میخوردند. من هم همهی حواسم را به کار داده بودم.…
میخواهممادر باشم میخواهم مادر باشمآخی تنهایی؟ دلت گرفته؟؟ گریه نکن. منم مثل تو تنها هستم. از وقتی که مادرم را نمیبینم. مثل تو که گوشهی قفس بق میکنی توی…
اولین دوستت دارم اولین دوستت دارمروبهروی آینه ایستادم و نگاهی به خطو خطوت روی چهرهام انداختم. انعکاس نور لامپ بالای سرم، توی مردمک چشمانم برق میزند. از…
کاش برگردی نمیدوانم همه مثل من موقع کتاب خواندن غرق کتاب میشوند یا نه! اما من زمانی به خودم آمدم که همراه ننه رقیه با فرغون دبههای آب را به سختی به…
عروس بیسواد عروس بیسوادپشت صندوق نشسته بودم که دیدم یک پیرزن با یک دختر سانتالمانتال و دوتا بچه وارد سالن شدند. ساعت حدودا پنج عصر بود و نیلز هم خلوت…
برگرد و پس بده تنهایی مرا کیفم را بغل زدم و چادرم را سر کردم و به سمت میدان شهدا راه افتادم. فاطمه و زهرا هم قرار است به من ملحق شوند. قدمزنان به سمت میدان میروم ک…