کم کم دارد یک سال می شود؛یک سالی که پر از تلاطم بدون تو بودن بود و سینه های مردم شهر از شدت دوری از تو به خس خس افتاد و نمی توانستند به راحتی نفس بکشند.
دارم اتفاقات دی ماه ۱۳۹۸ را در ذهنم مرور می کنم. وقتی که در بین الحرمین بودی، وقتی که در نجف بودی و زمانی که در مشهد بودی.میلیون ها انسان به استقبالت آمده بودند و نگاهی عاشقانه و متحیرانه به تابوتت می کردند؛ هر نگاه دارای تفسیری بود. جانبازی که منتظر شهادت بود.جوانی که دنبالت می گشت که با تو دو کلمه خلوت کند؛انگار مردم شهر تازه تو را پیدا کرده بودند.
زمانی که اسم تو را می شنویم یا یک جایی می خوانیم،سرباز ولایت در ذهنمان نقش می بندد و دلمان را با جمله ی «رفته سردار نفس تازه کند برگردد» تسکین می دهیم...