مشاهده متن سخنرانی در سایت مرجع: بیانات در دیدار جمعی از پاسداران
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
اندکی در ماجرای حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام، باید ژرفنگری کنیم و دقّت نظر به خرج دهیم. خیلیها در دنیا قیام کردند، رهبری داشتند؛ کشته هم شدند. در بین اینها، از اولاد پیغمبران و از ائمّه هم کم نبودند. اما سیدالشهدا یک فرد خاص است. حادثه کربلا، یک حادثه منحصر به فرد است. شهدای کربلا، یک جایگاه منحصر به خودشان دارند. چرا؟ پاسخ این «چرا» در طبیعت حادثه باید جستجو شود؛ و همان است که به همه ما درس میدهد؛ از جمله و شاید بخصوص به شما پاسداران عزیز.
یک خصوصیت این است که حرکت حسینبنعلی، حرکتی خالصاً، مخلصاً و بدون هیچ شائبه، برای خدا و دین و اصلاح جامعه مسلمین بود. این، خصوصیت اوّل که خیلی مهم است. اینکه حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام فرمود: «انّی لم اخرج اشراً ولابطراً ولاظالماً ولامفسداً(1)» خودنمایی نیست؛ خود نشان دادن نیست؛ برای خود، چیزی طلبیدن نیست؛ نمایش نیست. ذرّهای ستم و ذرّهای فساد، در این حرکت نیست. «و انما خرجت، لطلب الاصلاح فی امّة جدّی.» این، نکته بسیار مهمّی است. انّما: فقط! یعنی هیچ قصد و غرض دیگری، آن نیّت پاک و آن ذهن خورشیدگون را مکدّر نمیکند. قرآن کریم، وقتی که در صدر اسلام با مسلمانان سخن میگوید، میفرماید: «ولاتکونوا کالّذین خرجوا من دیارهم بطراً ورئاءالنّاس.(2)» و اینجا امام حسین علیهالسّلام میگوید: «انّی لم اخرج اشراً ولابطراً.»
دو خطّ است؛ دو جریان است. در آنجا قرآن میگوید: «مثل آنها نباشیدکه از روی غرور و خودخواهی و نفسپرستی حرکت کردند.» یعنی چیزی که در آن نوعِ حرکت نیست، اخلاص است. یعنی از حرکتِ خطّ فاسد، فقط «خود» و فقط «من»، مطرح است. «ورئاءالنّاس.» خودش را آرایش کرده، بر اسب قیمتی سوار شده، جواهرات به خودش آویزان کرده، رجزهایی خوانده است و خارج میشود. به کجا؟ به میدان جنگ. اتّفاقاً میدان جنگ هم میدانی است که همین آدم و دهها مثل او در آن به خاک هلاک خواهند غلتید. خارج شدن چنین آدمی، اینگونه است. فقط در او نفْس وجود دارد.
این، یک طرف. بهترین نمونه در نقطه مقابلش هم حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام است که در او، خودخواهی و خود و من و منافع شخصی و قومی و گروهی وجود ندارد. این، اوّلین خصوصیت نهضت حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام است. در آن کاری که انجام میدهیم، هرچه مایه اخلاص در من و شما بیشتر باشد، آن کار، ارزش بیشتری پیدا میکند. هرچه از قطب اخلاص دور شویم، به سمت قطب خودپرستی و خودخواهی و برای خودکارکردن و به فکر خود بودن و منافع شخصی و قومی و نظایر آن نزدیک شدهایم که یک طیف دیگر است. بین آن اخلاص مطلق و خودخواهی مطلق، یک میدان وسیع است. هر چه از آنجا به این طرف نزدیکتر شویم، ارزش کار ما کمتر میشود؛ برکتش کمتر میشود؛ ماندگاریاش هم کمتر میشود. این، خاصیت این قضیه است. هر چه ناخالصی در این جنس باشد، زودتر فاسد میشود. اگر ناب باشد، هرگز فاسد نمیشود. حالا اگر بخواهیم به محسوسات مثال بزنیم، این آلیاژ اگر صددرصد طلا باشد، فاسد شدنی نیست؛ زنگ خوردنی نیست. امّا به هر اندازه که مس و آهن و بقیه مواد کم قیمت داخل این آلیاژ باشد، فساد آن و از بین رفتنش بیشتر است. این یک قاعده کلّی است.
این، در محسوسات است. اما در معنویّات، این موازنهها بسیار دقیقتر است. ما به حسب دید مادّی و معمولی، نمیفهمیم. اما اهل معنا و بصیرت، میفهمند. نقّاد این قضیه، صرّاف و زرگر این ماجرا، خدای متعال است. «فانّ الناقد بصیر.» اگر یک سرسوزن ناخالصی در کار ما باشد، به همان اندازه آن کار کم ارزش میشود و خدا، از ماندگاری آن میکاهد.
خدای متعال، ناقد بصیری است. کار امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام، از کارهایی است که یک سر سوزن ناخالصی در آن نیست. لذا شما میببینید این جنس ناب، تا کنون مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. چه کسی باور میکرد بعد از اینکه این عدّه، غریبانه در آن بیابان کشته شدند، بدنهایشان را همان جا به خاک سپردند، آن همه تبلیغات علیهشان کردند، آنطور تار و مارشان کردند و بعد از شهادتشان مدینه را به آتش کشیدند - داستان حَرّه، که سال بعد اتّفاق افتاد - و این گلستان را زیر و رو و گلهایش را پرپر کردند، دیگر کسی بوی گلاب از این گلستان بشنود؟! با کدام قاعده مادّی جور در میآید، که برگ گلی از آن گلستان در این عالم طبیعت بماند؟! اما شما میبینید که هر چه روزگار گذشته، عطر آن گلستان، دنیا را بیشتر برداشته است. کسانی هستند که قبول ندارند پیغمبر جدّ او و حسینبنعلی دنبالهرو راه اوست؛ اما حسین را قبول دارند! پدرش علی را قبول ندارند، امّا او را قبول دارند! خدا را قبول ندارند -خدای حسینبن علی را قبول ندارند - اما در مقابلِ حسینبنعلی، سر تعظیم فرود میآورند! این، نتیجه همان خلوص است. در انقلاب بزرگ ما هم، جوهر خلوص مایه ماندگاری آن شده است؛ همان فلز نابی که امام بزرگوار، مظهرش بود.
حالا شما برگردید به خاطرههایتان و به یاد بیاورید آن بیابانها را، آن گرماها را، آن رعبها و خوفهای میدان جنگ را، آن خطر دمبهدم را، آن سرمای قلّههای پربرف را، آن محاصره شدنها را، آن بینیرویی را - که جوش میزدید برای عدّهای نیرو - آن نداشتن تجهیزات را - که دنبال یک تفنگ و یک خمپاره، آنقدر میدویدید - و احساس آن روزها را در ذهنتان مجسّم کنید. آن وقت میفهمید که چرا این همه، علیه این انقلاب توطئه شده است و هنوز هم میشود؛ در عین حال، این درخت، استوار ایستاده است.
همین جوهر است که آن را حفظ کرده است. اخلاص امام و این ملت و بخصوص اخلاص رزمندگانی بود که در میدانهای جنگ حضور داشتند و شما جزو بهترینها و جزو نمونههای کاملش هستید. این، یک نکته و جریان و سرخطّی است که همه ما باید دائم به آن توجّه داشته باشیم و بنده، بیشتر از شما محتاج توجّه به این نکته هستم.
یک نکته دیگر - که آن هم در مجموعه نهضت حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام، خیلی مهمّ است و با توجّه به وضع امروز ما، به یک معنا به قوّت نیروی اخلاص برمیگردد - این است که در هیچ حادثهای از حوادث خونبار صدر اسلام، به اندازه حادثه کربلا، غربت و بیکسی و تنهایی وجود نداشته است. این، تاریخ اسلام است. هر کس میخواهد نگاه کند. بنده دقّت کردم: هیچ حادثهای مثل حادثه کربلا نیست؛ چه در جنگهای صدر اسلام و جنگهای پیغمبر و چه در جنگهای امیرالمؤمنین. در آن موارد، بالاخره حکومتی بود، دولتی بود، مردم حضور داشتند؛ سربازانی هم از میان این جمعیت به میدان جنگ میرفتند و پشت سرشان هم دعای مادران، آرزوی خواهران، تحسین بینندگان، تشویق رهبر عظیمالقدری مثل پیغمبر یا امیرالمؤمنین بود. میرفتند در مقابل پیغمبر، جانشان را فدا میکردند. این، کار سختی نیست. چقدر از جوانان ما حاضر بودند برای یک پیام امام، جانشان را قربان کنند! چقدر از ما، الان آرزو داریم اشاره لطفی از طرف ولىّ غایبمان بشود و جانمان را قربان کنیم!
وقتی انسان در جلو چشمش، رهبرش را ببیند و آن همه تشویق پشت سرش باشد، بعد هم معلوم باشد که میجنگند تا پیروز شوند و دشمن را شکست دهند، با امیدِ پیروزی میجنگند. چنین جنگی، در مقابل آنچه که در حادثه عاشورا میبینیم، جنگ سختی نیست. البته بعضی دیگر از حوادث هم بود که آنها هم حادثههای نسبتاً غریبانهای است. مثل حوادث امامزادهها؛ مثل حسنیّون در زمان ائمّه علیهمالسّلام. اما آنها هم - همهشان - میدانستند که پشت سرشان امامانی مثل امام صادق، مثل امام موسیبن جعفر و مثل امام رضا علیهالصّلاةوالسّلام وجود دارند که رهبر و آقای ایشانند و ناظر و حاضرند؛ هوای آنها را دارند و اهل و عیال آنها را رسیدگی میکنند. امام صادق - طبق روایت - فرمود: «بروند با این حکّام فاسد بجنگند و مبارزه کنند - «و علىّ نفقه عیاله» - من عهدهدار نفقه عیال آنها میشوم. جامعه بزرگ شیعه بود. تحسینشان میکردند. تمجیدشان میکردند. بالاخره یک دلگرمی به بیرون از میدان جنگ داشتند.
اما در حادثه کربلا، اصل قضایا ولبّ لباب اسلام - که همه آن را قبول داشتند - یعنی خود حسینبنعلی، درون حادثه است و بناست شهید شود و این را خود او هم میداند، اصحاب نزدیک او هم میدانند. هیچ امیدی به هیچ جا - در سطح این دنیای بزرگ و این کشور اسلامی عریض و طویل - ندارند. غریب محضند. بزرگان دنیای اسلام در آن روز، کسانی بودند که بعضی از کشته شدن حسینبنعلی غمشان نبود؛ چون او را برای دنیای خودشان مضرّ میدانستند! عدهای هم که غمشان بود، آن قدر اهتمام به این قضیه نمیکردند. مثل عبداللَّه جعفرو عبداللَّه عباس. یعنی هیچ امیدی از بیرونِ این میدان مبارزه غمآلوده و سرشار از محنت، وجود نداشت. و هر چه بود در همین میدان کربلا بود و بس! همه امیدها خلاصه شده بود در همین جمع و این جمع هم دل به شهادت داده بود. بعد از کشته شدن هم - برحسب موازین ظاهری - کسی برای آنها یک فاتحه نمیگرفت. یزید بر همه جا مسلّط بود. حتی زنان آنها را به اسارت میبردند و به بچههایشان هم رحم نمیکردند.
فداکاری در این میدان، بسیار سخت است. «لا یوم کیومک یا اباعبداللَّه.» اگر آن ایمان و آن اخلاص و آن نورخدایی در وجود حسینبنعلی نمیدرخشید که آن عده معدود مؤمنین را گرم کند، اصلاً چنین حادثهای امکان تحقّق نداشت. ببینید این حادثه چقدر با عظمت است!
بنابراین، یکی دیگر از خصوصیات این حادثه غریبانه بودن آن است. لذاست که من مکرّر عرض کردهام شهدای زمان ما، با شهدای بدر، با شهدای حنین، با شهدای احد، با شهدای صفّین، با شهدای جمل قابل مقایسه هستند و از بسیاری از آنها بالاترند؛ اما با شهدای کربلا، نه! هیچ کس با شهدای کربلا، قابل مقایسه نیست. نه امروز، نه دیروز، نه از اوّل اسلام و نه تا آن زمانی که خدای متعال بداند و بخواهد. آن شهدا ممتازند؛ و نظیری دیگر برای علیاکبر و حبیببن مظاهر نمیشود پیدا کرد.
این است حادثه حسینبنعلی؛ عزیزان من! این پایه استوار و محکم است که هزار و سیصد و اندی است اسلام را، با آن همه دشمنی، در دنیا نگه داشته است. خیال میکنید اگر آن شهادت، آن خون پاک و آن حادثه به آن بزرگی نبود، اسلام باقی میماند؟! قطعاً بدانید اسلام باقی نمیماند. قطعاً بدانید در توفان حوادث، نابود میشد. ممکن بود به عنوان یک دین تاریخی، با یک عدّه طرفداران کممایه، در گوشهای یا گوشههایی از دنیا میماند؛ اما اسلام زنده نمیماند. فقط نام و یاد اسلام ممکن بود بماند. اما امروز شما میبینید که اسلام، بعد از هزار و چهار صد سال، در دنیا، زنده است. اسلام، سازنده است. امروز، اسلام در دنیا، زاینده است. امروز اسلام در دنیا، ملتها را به عنوان روشنترین و پرفروغترین امید، به سمت خود متوجّه کرده است. اینها همه از برکت همان حادثه کربلا و جانفشانی حسینبنعلی علیهالسّلام، است.
حال خدای متعال خواسته است که اوّلین تجربه حاکمیت قرآن بعد از دوران حسینبنعلی، یعنی نظام جمهوری اسلامی، پا به عرصه بگذارد. یعنی بعد از آن حادثه، هر کار شده، مقدمهای برای امروز شما بوده است. کوشش همه علما، همه متفکّرین، همه فلاسفه، همه متکلّمین، همه زحمتها و تلاشها و این همه جنگها، اسلام را نگهداشت و اوضاع و احوال آماده شد، تا امروز حکومتی براساس حاکمیت ارزشهای الهی و قرآنی به وجود آید. بخت و اقبال با شما و با ملت ایران بود که خدای متعال، این بار را، اوّل بار روی دوش اینها گذاشت. البته «بخت» که میگوییم، به معنای اتّفاق نیست. این اقبال بلند را خدای متعال، مفت و بیهوده به کسی نمیدهد.
ملت ایران خیلی کارها کرد؛ و خدای متعال، این را بالاخره به او داد. البته این فداکاریها، تلاشها، اخلاصها و زحمات، تمام شدنی هم نیست. خیال نکنید که اگر چهار نفر یاوهگوىِ سادهدلِ بیچاره خوش خیال بنشینند آن گوشه دنیا و بگویند «امروز و فردا کار جمهوری اسلامی تمام میشود» این به انجام میرسد! خیر! این اساس، تمام شدنی نیست.
من و شما، تمام میشویم. افراد، به هیچ صورت، ماندنی نیستند. بهترینها، آن کسانی هستند که خوب میمانند تا میمیرند. بعضی هم تا آخر خوب نمیمانند. همه نوعش را داریم. اشخاص در معرض آفت و تلف شدنند؛ اما اساس، ماندنی است. این حرکت اسلامی، این حیات دوباره اسلامی، ریشه در قرون دارد. ریشه در ده قرن تلاش و مجاهدت دارد. متّکی به اسلام است. لذاست که شما میبینید امروز که تبلیغات استکباری و صهیونیستی در دنیا سعی میکنند چهره جمهوری اسلامی و مردم ایران و ما و همه را زشت نشان دهند، اتفاقاً گرایش مردم به اسلام، در همه جای دنیای اسلام، از پنج سال و ده سال پیش، بیشتر است. به کشورهای اسلامی و به مسلمانانی که در دنیای غیراسلامی در اقلیت هستند، نگاه کنید! سختگیریهای استکبار را نسبت به مسلمانان ببینید! این سختگیریها، بیخود که نیست. اگر همینطور مثل میّت بین یدی الغسّال بودند که بر آنها سختگیری نمیشد.
آنچه میخواهم عرض کنم این است که این عنصر غربت در این نهضت، انقلاب ما را به همین اندازه، به نهضت حسینبنعلی شبیه کرده است. این غربت، شما را نترساند و به وحشت نیندازد. قلّه غربت را حسینبنعلی و یارانش - بزرگوارانی که ما اینطور برایشان سینه میزنیم و اشک میریزیم و آنها را از فرزندان خودمان بیشتر دوست میداریم - پیمودند و فایدهاش این شد که امروز اسلام زنده است؛ و حادثه کربلا، نه فقط در قطعه زمینی کوچک، بلکه در منطقه عظیمی از محیط زیست بشر امروز زنده است.
کربلا همه جا هست: در ادبیات، در فرهنگ، در سنّتها، در اعتقادها و در میان دلها. آنکه در مقابل خدا سجده نمیکند، در مقابل عظمت حسینبنعلی سرفرود میآورد! آن غربت، امروز این نتیجه را دارد. آن، قلّه غربت بود. امروز هم شما در دنیا غریبید. ملت ایران امروز در دنیا غریب و مظلوم است. غریب بودن و مظلوم بودن، به معنای ضعیف بودن نیست. ما امروز خیلی قوی هستیم. این را با اطمینان باور کنید که هیچ ملت مسلمانی امروز به قوت ملت مسلمان ایران نیست. هیچ کدام؛ چه کوچکشان، چه بزرگشان، چه ملت صدمیلیونیشان. قوّت و قدرت ملت ایران، امروز در اوج است.
دولت ایران نیز همین طور. دولت خیلی قوی است؛ خیلی عزیز است؛ خیلی مورد توجّه قدرتمندان دنیاست. در عین حال، این ملت و این دولتِ قوی و توانا که مسلّط بر کارهایشان هستند، غریب و مظلومند. ما امروز در دنیا غریبیم. هیچ قدرتی در دنیا از ما حمایت نمیکند.
البته معنایش این نیست که همه قدرتها در مقابل ما صف کشیدهاند؛ نه. دشمنان ما خوشحال نشوند که «همه قدرتها با اینها بدند.» اگر آنطور هم بود، باکی نبود. آنطورش را هم تجربه کردیم. امّا امروز، اینطور نیست که همه دولتها یا قدرتهای دنیا، در مقابل ما صف کشیده باشند. بسیاری هستند که احساس میکنند صرفه و صلاح دنیایی آنها - با معیارهای مادّی خودشان - این نیست که در مقابل ملت ایران صف بکشند.
اما هیچ کس به این ملت کمک و از او حمایت نمیکند. قدرتمندترین مستکبرین دنیا با این ملت دشمنند و معارضه میکنند. به آن ظلم میکنند و حقّش را ندیده میگیرند. به آن تهمت میزنند و خوبیهایش را نمیگویند و بدیهایش را، اگر ذرهّای است، کوهی میکنند. این، مظلومیت و غربت ملت ایران است. اما این مظلومیت و غربت، باید شما را قویتر کند. من میگویم: این نعمتِ خداست. کشورها و دولتهایی به اصطلاح انقلابی بودند که یک قدرت گردنکلفت آن روز دنیا هم - که شوروی آن روز بود - از آنها حمایت میکرد. ما اگر آنگونه بودیم، بدانید که ملت و دولتمان فاسد میشدند. اینکه میبینید امروز، بحمداللَّه، ملت و دولت ما سالم ماندهاند، به همین خاطر است. نه اینکه در مردم یا در میان کارگزاران، فساد نیست. اما قواره، سالم است. ترکیب، سالم است. نقاط اصلی، سالم است. اعضای حسّاس، سالم است.
این، نعمتِ بسیار بزرگی است. این، به برکت تنها ماندن است. به برکت متّکی نشدن به غیرخداست. در دعاها داریم «یا ملاذ من لاملاذله، یا عون من لاعونله، یا حصن منلا حصنله.» و چقدر زیباست، چقدر شیرین است که انسان هیچ کمکی نداشته باشد؛ تا بتواند بگوید «یا عون من لاعون له.» شیرینترین حرفهااین است. اگر ما را کسی کمک کند، که نمیتوانیم بگوییم: «یا عون من لاعون له»؛ ای کمک کسی که هیچ کمکی ندارد! اگر به جایی غیر خدا امید داشتیم که نمیتوانستیم با شور و شوق عرض کنیم: «یا رجاء من لارجاء له»؛ ای امید کسی که به هیچ کس دیگر جز تو امیدی ندارد! حالا که ما در سطح دنیا به هیچ قدرتی، به هیچ دولتی، به هیچ دستگاه اطّلاعاتیای، به هیچ دستگاه نظامیای، به هیچ دستگاه سیاسیای، به هیچ مجمع عمومیای امید نداریم و از آنها جز بدی و نیش ندیدهایم، میتوانیم با خدای متعال، با خدای خودمان، با مولای خودمان، با عزیز خودمان، با محبوب خودمان، با صدق و صفا حرف بزنیم و بگوییم: «یا رجاء من لارجاء له»؛ امید ما به توست. و این است که به یک ملت قوّت میدهد.
امام، اینگونه بود. آن مرد پولادینی که شرق و غرب دنیا علیه او دست به دست هم دادند و خم به ابرو نیاورد، نیمه شب، آن چنان در مقابل خداوند متعال اشک میریخت که نزدیکانشان به من میگفتند شبها که امام گریه میکند، برای پاک کردن اشکهایشْ دستمال کافی نیست؛ امام چشمانش را با حوله پاک میکند! این قوّت از آن قوّتهاست.
عزیزان من! این قوّت را، هر چه میتوانید در خودتان پدید آورید. این ملت، اینطور است که آسیب ناپذیر میشود. این انقلاب، اینطور است که ضدّ ضربه میشود، که دیگر هیچ چیز علیه او کارگر نیست. دشمن، البته، مشغول کار خودش است. امروز دشمن، حتّی بدون حرف، با شیوهها و با لبخندهایی که به افراد سست عنصر میزند، میخواهد کاری کند که آنها فراموش کنند این نظام درمقابل قدرت استکبار ایستاده است.
دو صف است: یک صف، صف اسلام و قرآن و ارزشهای الهی و معنویت؛ که قلّه آن جمهوری اسلامی است و مسؤولینی از این نظام، که با قدرت و بدون ترس و ملاحظه، زیر این بار سنگین ایستادهاند و خوشحالند و خم به ابرو نمیآورند؛ یک صف هم، همه شیطانهای دنیا، همه خبیثهای دنیا و مجموعه رذالتهای دنیا، که آن طرف ایستادهاند. اگر کسی نیرویی دارد، باید کجا صرف کند؟ این یک صف بندی است. اگر کسی زبانی دارد، قدرت ابتکاری دارد، کجا باید صرف کند؟ اگر یک نفر در داخل جناح حق، یا خارج جناح حق، به این اعتبار که آنطور مبارزه را با باطل و با رذالت میکند، ببیند فلان نکته ملاحظه نشده است و فرضاً اشتباهی، خطایی و حتّی گناهی رخ داده است، بنا کند با این جناح جنگیدن، به نظر شما محقّ است؟ آیا این، تضییع نیروی الهی، در راه کفران نعمت خدا نیست؟!
کسانی که به بهانهای، جبهه حق را تضعیف میکنند، مسؤولین را تضعیف میکنند، دولت را تضعیف میکنند، رئیس جمهور را، قوّه قضاییّه را و مجلس را تضعیف میکنند، کفران نعمت نمیکنند؟ فلان جا، دستگاه قضایی، در فلان محاکمه، مثلاً یک حکم اشتباه داده است. فلان جا، فلان قاضی، چنین گفته است. فلان جا، فلان مأمور دولتی، فلان عمل را انجام داده است. اگر اینها را بهانه قرار دهند و عوض اینکه همه نیروها را برای مقابله با باطل صرف کنند، همان نیرو را صرف مبارزه با حق کنند، اینها کفران نعمت خدا را نکردهاند؟! اینها سزاوار سرزنش الهی نیستند؟! انسانهای زمان ما باید خیلی هوشیار باشند. صف را فراموش نکنند. جبهه را اشتباه نکنند.
امیدواریم که تحت توجّهات ولىّعصر ارواحنافداه، همه شما و همه ما، توفیق پیدا کنیم، بتوانیم به وظایف خودمان در قبال این پدیده عظیم اسلامی زمان خودمان عمل کنیم و تکالیفمان را انجام دهیم، و سعی کنیم هرچه بیشتر خودمان را همرنگ حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام و یاران آن بزرگوار کنیم.
تاریخ سخنرانی: ۱۳۷۲/۱۰/۲۶