گاهی اوقات به دلیل زیستنم فکر میکنم و گاهی آرزو میکنم که کاش هرگز به وجود نمیآمدم. خواه ناخواه زندگی از جنس رنجی است انکار ناپذیر که همین هم یک روز از ما گرفته خواهد شد. اگر عادل باشیم گهگاهی لذتی هایی قرار میدهند که آن هم یا به رنج منتهی میشود یا زاده رنج است. اما این دیگ عذاب چند روزه دنیا را چطور میتوان سر کرد؟ برای این سوال به تعداد انسانهای به وجود آمده در طول تاریخ پاسخ وجود دارد. و هر کس دیر یا زود به این خلا برخواهد خورد و برای زنده ماندن ناچار به انتخاب پاسخ مناسب خودش میشود. من هم مثل همه دیگر انسان ها ناگهان خودم را در عمق یک پوچی بی منتها یافتم که رمق برای زنده ماندن را هم از من گرفته بود. بعد از شروع و اتمام جنگ 12 روزه، انگار صدایی از درونم دائم میگریست و مرگ را طلب میکرد مابین فشارهای زندگی و من بی وقفه به دنبال اتصالی با آرامش و امید بودم. اوایل به دوستانم پناه میبردم که آنها هم بر حسب اتفاق رهایم کردند و مسیرهایی که جز اسیب برایم نتیجهای نداشتند.بعد... من مانده بودم و تنهایی و افکاری مشوش از ترس و اندوه. روزها که بر این منوال از من میگذشت من هم در تلاش برای یافتن ریسمانی بودم که به آن چنگ بزنم و خودم را نگه دارم. تا اینکه دری باز شد از جایی که فکرش را هم نمیکردم. شاید شما از آن دسته افرادی باشید که به معجزه و امثال آن اعتقادی ندارید که خب باید بگویم من هم شبیه شما بودم تا اینکه اتفاق افتاد. نمیشود گفت چطور و چگونه اما بر دلم افتاده بود پاسخ و درمان این دردها سرانجام پیدا شده است. پس به ندای دلم گوش کردم و همه چیز را رها کردم، خودم را هم رها کردم. و دیدم که چگونه از دل کفر به ایمان میتوان رسید.
دردم از حد رفت درمانی فرست ای دوای درد بی درمان من
امروز نمیگویم دردی نمیکشم، همانطور که پیش تر عرض کردم ماهیت این جهان با رنج تنیده اما با قاطعیت میگویم درمان این درد را پیدا کردم و ساعتها را طی میکنم با خدا و لذتی که میجوشد در قلبم. و احساسی که به یقین شبیه آن را تجربه نکرده بودم.
روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای انکه چن تو پاک نیست
من هم نه عالم و نه اندیشمند و فیلسوفم که نسخه ای بپیچم یا توصیه ای کنم و هرچه گفتم ماحصل تجربه هایم تا امروز بوده است.
شما چطور با رنج هستی و بودن سر میکنید؟
