ویرگول
ورودثبت نام
هنگامه
هنگامه
هنگامه
هنگامه
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

نشخوار فکری ۱

از بیرون اومدم و لخت افتادم رو تخت.

تو مسیر که داشتم قدم‌هام رو می‌شمردم یادم افتاد پاییز سال پیش بود که از خونه‌اش برمی‌گشتم و دو ورق درزگیر نواری خریده بودم؛ هوا تاریک می‌شد و من ساعت ها پشت پنجره مشغول نصب درزگیر ها بودم.

پاییز سال پیش بود که سردرگم تر از هر زمانی دور خودمون می‌گشتیم و پارک لاله رو متر می‌کردیم بلند بلند می‌خندیدیم و زندگی جدی نبود؛ امروز ولی...

همین دو شب پیش کیف پولم وسط لاله به اون بزرگی گم شد و اگر دوست‌های غریبه نبودن امروز دست به دامان المثنی دوم دانشجویی می‌بودم.

لاله هم عجب حمل خاطره ‌ای می‌کند، زیر و بم حواشی روزگار ما را دیده و هنوز امید به سر به راهی ما داره.(داره؟)

پاییز امسال نه بارونی هست و نه برگ‌ زرد زیبایی، حتی صفای لاله هم از بین رفته.

از بیرون اومدم و لخت افتادم روی تخت، از سرما می‌لرزم. پنج ساعت تا خواب مونده و من یک روز دیگر هم برای امروز کار دارم.

۰
۰
هنگامه
هنگامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید