«این هم وضع ادارهٔ مردم، این هم برخورد با مردم. زبانشان هم دراز است. مردم را میکُشند و با جنایت واضح و آشکار، خودشان را نشان میدهند و عذرخواهی هم نمیکنند؛ در عین حال زبانشان هم دراز است.»
میخواستم مطلبی دربارهٔ نیکا شاکرمی بنویسم، نتوانستم. قلم در دستم بهیکباره خشک شد. خشم و غم که از حد بگذرد، ذهن و زبانِ آدمی قفل میشود و کلمات از چنگ میگریزند... آنچه در ادامه میخوانید، به قلم نویسندهای ناشناس است و پیشتر در صفحهٔ اینستاگرامی «دیدبان آزار» منتشر شده:
نیکای عزیز و شجاع
چه کسی میداند چه بر تو گذشته است؟ تو که تقلا میکردی خودت را نجات دهی و زندگی کنی. شاید تمام جوانان و نوجوانانی که آن روزها در خیابان بودند، بفهمند که تو چه کشیدی دختر. احتمالاً هنگامی که قلبت بهشدت میتپیده، در کوچه پسکوچهها میدویدی تا شاید کمتر دچار گازگرفتی آن گازهای اشکآور فلفلی شوی، تا شاید گوشهٔ امنی پیدا کنی که آنجا گوشیات آنتن دهد و دوستانت را بیابی. آن هم در روزهایی که همهٔ عالم و آدم مشکیپوش بودند تا شناسایی نشوند، اما در همان حالت هم هیچکدام از ما برای هم غریبه نبودیم، به جز قاتلان.
میگفتند تو سردسته بودی. اما نمیدانستند که تو، ما و همهٔ جوانان این کشور پرچم «زن، زندگی، آزادی» را برابرانه هدایت میکردیم و میکنیم. همهٔ ما سردسته بودیم. تک تک ما. و حالا آنها میدانند که ما تمام نمیشویم.
نیکای جسور
نوشتهاند در محفظهٔ یخچالی ون هم بهتنهایی از خودت دفاع میکردی، داد میزدی، شعار میدادی و مقاومت میکردی. من هم غرق خشمم از خشونتی که بر تو رفته است و هم از شجاعت تو در حیرتم. میگویند تا آخرین لحظه در اتاقک سردی که هیچکدام از ما صدایت را نمیشنیدیم، فریاد میزدی. چه میگفتی؟ من تو را با آن صدای زیبایت به یاد دارم که سلطان قلبها میخوانی و میگویی: «بچهها نخندینا.»
نیکای عزیز
تو مانند آن دیگرانِ نامیرا هستی. صدایت متصل شده است به «زن، زندگی، آزادی» و امکان ندارد که خون تو، یاد تو و فریادهایت فراموش شود. یک روز میشکند دستی که بر بدن تو تازیانه زده است و میشکند دستی که دوباره برای ریختن خون ما به خیابان آمده تا ما را خفه کند.