رویایی بودن خوب است اما اگر در آن غرق بشوی و واقعیت برایت غیر قابل باور شود، دیگر داری زیاده روی میکنی!
رمانها، فیلم ها و آهنگها، همه دنیایی را میسازند که یا زیادی خوب هستند یا زیادی بد؛ البته بعضیهایشان هم مثل زندگی، خوب و بد را با هم دارند.
من هم توی سن خیال پردازیام. فکر میکردم وقتی گریه کنم، دستی اشکهایم را پاک میکند اما دیدم نه! اینجا زندگی، واقعی است. فهمیدم وقتی آدمهایی که اطراف من هستند،از گریهام می گذرند، باید خودم، اشکهایم را پاک کنم. باید خودم پای درد و دلم بنشینم.
فهمیدم زندگی مثل رمانهای مورد علاقهام نیست. لحظات قشنگ دارد؛ لحظاتی که از خنده، دلم درد میگیرد و یا لحظاتی که به اندازه تمام دردهایم، گریه میکنم.من فهمیدم ماهیت زندگی، همین کنار هم بودن خوبی ها و بدیهاست. میخواهم دیگر با زندگی نجنگم، به جایش بپذیرمش و حسش کنم:)
پ.ن:اولین پستم در ویرگول