
امروز با تمام نق زدنهام، دل از رخت خواب کندم و در عرض نیم ساعت آماده شدم. وارد درمانگاه شدیم و بعد از پرسیدن کد ملیم، خانمی واکسن کزاز را به من تزریق کرد.
قرار نیست دروغ بگم...درد داشت؛ هم لحظه وارد شدن سوزن به پوستم و هم لحظه تزریق واکسن. وقتی هم که به خونه رسیدیم؛بی حال شدم، سر درد گرفتم، عضلات دستم سفت شد، در مچ و انگشتام احساس ضعف کرد و بخاطر همینا بیشتر از روز های دیگه استراحت کردم. بعد از ظهر که همه خونوادم توی خونه بودن، از خواهرم راجع به اینکه بیماری کزاز چی هست؟ چطور فردی به اون مبتلا میشه؟ چرا بعد واکسن درد دارم؟ پرسیدم. او هم تک به تک جوابم را داد و من، قانع شدم. میدونید، درد داشت. هنوزم داره اما میارزه که این درد کم رو تحمل کنم تا درد خود بیماری رو.
زندگی همه آدمای کره زمین، غصه داره. مشکل داره. اینا همه یه نوع واکسنن که زندگی بهمون تزریق میکنه. آخه تا سختی نکشیم، قوی نمیشیم و بدتر، در لحظات یکم سخت هم میشکنیم.
یه بار دوستم یه حرف جالبی بهم زد. اون گفت: من غم رو دوست دارم. چون بعدش، یه آدم قویتر متولد میشه:)
اینا رو نگفتم که موقع گریههاتون یا توی اوج حال بدتون با خودتون تکرار کنین و حالتون خوب بشه، نه. من روانشناس نیستم. فقط این رو نوشتم تا بگم: هر چی هم سخت باشه، بازم میگذره رفیق. درد داره میدونم باعث میشه تو باتجربهتر بشی و بتونی قویتر با چالشهای سخت بعدی زندگیت رو به رو بشی. به خودت اجازه ناراحت شدن، خسته شدن، استراحت کردن و حتی یکم ناامید شدن رو بده اما اجازه جا زدن نه!